سه چهار روز بود از طرف اداره هواشناسی هر ساعت برای مان پیغام و پسغام میآمد که ای آقای گیله مرد چه نشسته ای که روز دوشنبه و سه شنبه توفانی از راه خواهد رسید و خانه و زندگی تان را بر سرتان خراب خواهد کرد! بنا بر این تا دیر نشده و گرفتار خشم حضرت باریتعالی نشده اید به محل امنی کوچ کنید تا از آسیب های احتمالی در امان بمانید !
به زن جان مان گفتیم : زن جان ! مثل اینکه باید جل و پلاس مان را جمع کنیم بزنیم به چاک !
فرمودند : چی شده ؟ دوباره جایی آتش سوزی شده ؟
گفتیم : نه عیال جان ! قرار است توفان بیاید و زار و زندگی مان را بر سر مان خراب کند!
ایشان لبخند فیلسوفانه ای زدند و فرمودند : عجب ؟ پس چرا این رادیو تلویزیون ها ی محلی چیزی نمیگویند ؟ نکند قرار است در بنگلادش توفان بیاید ؟
ما نگاه خشماگینی به ایشان انداختیم چیزی نگفتیم اما یواشکی رفتیم یکی دو تا پیراهن و خمیر دندان و ریش تراش و چراغ قوه توی ساک مان گذاشتیم منتظر نشستیم شبی نصفه شبی توفان نوح از راه برسد و همه جا را کن فیکون بکند!
دوشنبه آمد و سه شنبه آمد و از توفان خبری نشد . در این فاصله ما شب نیمه شب از خواب پامیشدیم با نگرانی چشم به آسمان میدوختیم ببینیم آیا ابرهای توفان زا آسمان بالای سرمان را پوشانده اند یا نه ؟
هر چه نشستیم و چشم به آسمان دوختیم دیدیم فقط ستاره ها آن بالا بالا ها سو سو میزنند و ماه هم در آن دور دست ها جلوه میفروشدو از ابر های تیره و تار هم خبری نیست.
نمیدانیم چطور شد یاد مرحوم انوری افتادیم. همان مرحوم انوری ابیوردی که هم شاعر بود و هم منجم .گفتیم نکند روح مرحوم انوری در کالبد اداره جلیله هوا شناسی شهرمان رسوخ کرده است ؟میگویند در عهد سلطان سنجر سلجوقی مرحوم انوری پیش بینی کرد که فلان روز و فلان ساعت بسبب «اقتران کواکب سبعه در برج میزان » توفانی همچون توفان نوح خواهد آمد و همه چیز را زیر و زبر خواهد کرد.
«جمعی از این حکم ترسیده و تشویشی عظیم در شهر افتاد مردمان به جاهای امن تری پناه بردند .
از قضای روزگار همان شب شخصی چراغی روشن بر سر مناره ای بلند نهاد . از غرایب امور اینکه حتی نسیمی نوزید تا آن چراغ را فرو نشاند !
علی الصباح سلطان و ندیمان بر انوری خشم گرفتند و او از ترس جانش به بلخ گریخت»
ادیب صابر در این باره شعری بدین مضمون سروده است :
گفت انوری که از وزش بادهای سخت
ویران شود عمارت و کاخ سکندری
در روز حکم او نوزیده است هیچ باد
یا مرسل الریاح ! تو دانی و انوری !
آن قدیم ندیم ها - پیش از آنکه مملکت مان یک مملکت امام زمانی بشود- ما در رادیو یک آقای هواشناسی داشتیم بنام آقای منشی زاده.
این آقای منشی زاده میآمد پای میکروفن رادیو می نشست و با آب و تاب پیش بینی میکرد که فردا گرم و آفتابی خواهد بود و درجه حرارت هوا به ۲۸ درجه سانتیگراد خواهد رسید
فردایش میدیدی باران و توفان است و دمای هوا هم به هیجده درجه نمیرسد. ما هم سربسرش میگذاشتیم میگفتیم پدر آمرزیده ! این دیگر چه جور پیش بینی وضع هواست و کلی میخندیدیم ، دیگر کار بجایی رسیده بود که آقای منشی زاده میآمد پای میکروفن و میگفت : فردا آسمان تهران صاف و در شمال غربی همراه با لکه های ابر خواهد بود میزان گرمای هوا به ۳۲ درجه خواهد رسید ! بعدش با خنده میگفت : محض احتیاط با خودتان چتر و پالتو هم همراه داشته باشید
حالا حکایت اداره هواشناسی حسینقلیخانی ولایت ماست
—————-
* ادیب صابر ترمذی از شاعران دهه نخستین قرن ششم هجری است که بدستور خوارزمشاه اتسز دست و پایش ببستند و در جیحون انداختندتا غرق شد
اینهم آخر و عاقبت شاعری!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر