روزنامه را باز کرده ام و خبر های ایران را میخوانم . آقای ذوزنقه میآید کنارم می نشیند ومی پرسد : چه خبر ها از ایران ؟
پیش از آنکه جوابی بدهم نگاهی به روزنامه می اندازد و میگوید :
این لات ولوت ها و لش و لوش هایی که عینهو قداره کش ها و نسق بگیران دروازه دولاب وجوادیه و تیر دوقلو و گذرلوطی هستند چیکاره اند که داری عکس هایشان را نگاه میکنی؟ اینها چه گلی به سر بشریت زده اند که باید عکس نکبتی شان توی روزنامه چاپ بشود ؟
نکند دلت برای پاتوق دارها وتیغ کش ها وعربده کشان و اوباش دوران ناصر الدینشاهی تنگ شده ؟
میگویم : آقا جان ! اینها را میفرمایی؟ این غربتی ها را میگویی؟. اینها همه شان از صدر تا ذیل ؛ اجزای حکومت اسلامی هستند . هر کدام شان وزیری ؛ وکیلی ؛ ارتشبدی ؛ سپہبدی ؛ سرداری ؛ قاضی القضاتی ؛ فرمانده لشکری ؛ استانداری ؛ دالانداری ؛ چیزی هستند. لولهنگ هر کدام شان هم کلی آب بر میدارد .
میگوید : عجب؟
میگویم :اگرچه یک من عدس روی سر شان بریزی یک دانه اش پایین نمیآید اما هرکدام از همین نکبتی ها میلیون ها دلار خانه و کاخ و بانک و کارخانه و باغ و باغستان دارند
شما به چنین آدم های مهمی میگویید لش و لوش؟
آقای ذوزنقه درد خنده ای میکند و میگوید :
شما خیال میکنی ما این موهایمان را توی آسیاب سفید کرده ایم ؟ یعنی پس ازچهل سال چارواداری هنوز الاغ خودمان را نمیشناسیم ؟
اینهایی را که می بینی وزیر که هیچ. ارتشبد و سپهبد و سردار که هیچ ؛ شاه هم اگر بشوند باز همان جعلق ها وجلنبر ها و قداره بند ها و قمه کش ها و جاکشانی هستند که پستان مادرشان را هم گاز میگیرند .اینها خر را با آخور می خورند مرده را با گور ! شما میخواهی در این پیرانه سری بما درس آدم شناسی بدهی؟ هیهات .
آقای ذوزنقه آنگاه چشمش به عکس رهبر کبیر انقلاب می افتد و زمزمه کنان میگوید :
اینچنین کس نزاد فرزندی
گه به گورت که گه پس افکندی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر