دنبال کننده ها

۶ خرداد ۱۴۰۱

اگر قرار باشد این وطن دوباره وطن شود

از : آزاد عندلیبی:
گفته‌اند در زیرزمینِ ”متروپل“ کسانی زنده مانده‌اند و اگر به‌موقع نجات داده شوند زنده می‌مانند. راهِ دسترس به زیرزمین از خانهٔ کسی می‌گذشته که دیوار به دیوارِ آن سازهٔ ویران از فساد و تباهی زندگی می‌کند. گفته‌اند صاحبِ خانه رضایت داده که خانه‌اش تخریب شود تا هرچه زودتر به زیرزمین دسترس پیدا کنند. برای دوستی نوشتم که انگار چیزی سخت‌جان از مردمِ ما پشتِ این سازه‌های بلندِ فساد و در قعرِ معدهٔ ناپیداکرانهٔ این هیولای دروغ زنده مانده است و هضم نشده؛ چیزی شبیهِ این خانه و صاحبش؛ چیزی که آرام‌آرام از پسِ شعارهای فراگیرشوندهٔ مردمِ آبادان، ایذه، لرستان، شهرِ کُرد، اصفهان، اردبیل و ده‌ها شهرِ دیگر دارد هندسهٔ وجودی‌اش را پیدا می‌کند. اگر این وطن قرار باشد دوباره وطن شود بر ستون‌های همین خانه، همین استعارهٔ بی‌رنگِ خشتی، وطن می‌شود. راهِ دیگری نیست. من هنوز به نومیدی رضا نداده‌ام ـــ درست به همان دلیلی که صاحبانِ این خانه به تخریبِ خانه‌شان رضا داده‌اند.
دوستی دور از خانه برایم عکسی فرستاده بود از کلاغِ سفید در خیابانِ ولیعصر با توضیحی به این مضمون: ”افسانه‌ها می‌گویند که کلاغِ سفید در هر کجا بنشیند حکومتِ تازه‌ای، نظمِ سیاسیِ تازه‌ای، آنجا برپا خواهد شد.“ کلاغِ سفیدِ من در این خانهٔ آجری‌ست که درست دیوار به دیوارِ آن ساختمانِ ویرانِ نمادین سرِ پا مانده است. شاید روزی هم این افسانه‌ای شود: سازه‌ای در ”آبادان“ ”ویران“ شد، و سرزمینی رازهای ویرانی‌اش را با تمامِ وجود در آن ویرانه نظاره کرد، و خانه‌ای به خواستِ صاحبش ویران شد تا شاید کسانی در ویرانه زنده بمانند، و کلاغِ سفیدی از آنجا از پشتِ بامِ آن خانهٔ دیوار به دیوارِ آن ویرانه در آسمانش به پرواز درآمد، رفت و رفت تا به بزرگ‌ترین شهرِ آن سرزمین رسید، و در بلندترین خیابانِ آن سرزمین بر کافوی برق نشست، آنجا که روزی دختری از آن بالا رفته بود و از آن بالا روسریِ سفیدش را بر چوبی آویخته بود و تکان می‌داد، روزی که بادها در آن سرزمین دوباره وزیدن گرفتند...
May be an image of 7 people, bird and outdoors

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر