دنبال کننده ها

۱۷ دی ۱۴۰۰

نطق مان کور شد

از قدیم ندیم ها گفته اند نشخوار آدمیزاد حرف است
اگر آدم حرف نزند دلش می پوسد وممکن است زبانم لال زبانم لال یکوقتی تب راجعه یا شقاقلوس بگیرد
ما امروز سر صبحی میخواستیم پاره ای از این حرف های گیله مردانه با شما بزنیم و « در این الم های متواتره و غم های متظاهره به رقیمه ای رفع کربتی از خاطر حزین و رفع وحشتی از دل غمین » بفرماییم .
میخواستیم بگوییم : ما که یک روز کباده ملک الملوکی دنیا را می کشیدیم چطور شد ریش مان را دادیم دست یک مشت از این چماق الشریعه ها و حاجب الدوله ها که حالا مرغان هوا هم به حال زارمان گریه میکنند ؟
میخواستیم مختصری به ریش دنیا و ابنای دنیا بخندیم بلکه دل مان کمی باز بشود اما یکباره چشم مان افتاد به عکس و تفصیلات جناب چماق الشریعه کبیر و چند تا از این لوطی باشی ها و پاتوق دارها و بابا شمل ها و سرجنبان ها و مهدی گاو کش ها و رمضان یخی ها و حاج معصوم ها و میرزا عبدالرزاق خان ها و بیگلر آغاسی های وطنی فلذا نطق مان کور شد و یادمان رفت چه میخواستیم بگوییم.
باری ، در این زمانه شگفت هر چند « محبان را شربت زهر دهند و ضربت قهر زنند » اما چشم امید همچنان باز است و در نوید فراز .
هر چند ز روزگار در رنج و غمیم
وز دوری یکدگر هماره دژمیم
صد شکر که در سراچه کوچه دل
همسایه دیوار به دیوار همیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر