سعدی میگوید:
آسمان را بر زمین نثار است و زمین را بر آسمان غبار .
اینک اما، گویی روزگار باژگونه ای است.
از آسمان بجای نثار غبار میبارد !
صبح رفتم حیاط خانه ام . همه جا سپید پوش است . انگار برف آمده است . برف ؟ آنهم وسط تابستان؟ تابستانی چنین سوزان؟
از آسمان خاکستر می بارد . و اینجا بیخ گوش مان آتش تنوره میکشد و میسوزاند و می تازد و پیش میرود .
چه می توان کرد ؟طبیعت گاهی از انسان ظالم تر و بی پروا تر است .
و اما روزگار ما :
تیغ بر فرقم نهاد و گفت چونی؟ گفتمش
بر سر اولاد آدم هر چه آید بگذرد ……….
دلم برای آهوان و بلدرچین ها و بوقلمون ها و مارها و مورها و غزالانی که در این آتش بیداد جزغاله میشوند می سوزد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر