دنبال کننده ها

۲۰ شهریور ۱۳۹۹

شهر بی آسمان

شهر بی آسمان
ما دیگر آسمانی بالای سرمان نیست . خورشید و ماه و ستاره هم نداریم
شهر ما - و بسیار شهرهای دیگر- در زیر لایه ای از دود و خاکستر دفن شده است .
جنگل ها و مرغزاران و دشت ها و جلگه ها میسوزند . دیگر آسمانی بالای سرمان نیست که دست به دعا برداریم و بگوییم : آقای باریتعالی ! ای خدایی که توانی جهانی به آنی تپانی ته استکانی! باران بفرست !
ای ایزد منانی «که از خزانه غیب ، گبر و ترسا وظیفه خور داری! » به این فرشته باران -جناب میکاییل - امر بفرما بر سرمان باران بباراند.
اگر دلت به حال ما نمیسوزد این آهوان و خرگوش ها و موش ها و ماران و بلدرچین ها و گوزن ها و خرس ها و خوکان و مورچگان چه گناهی کرده اند که باید در هرم حریقی چنین دهشتناک جزغاله شوند؟
در چارسوی شهر و دیار ما بیداد آتش است و فرمانروایی دود و خاکستر .
آسمانی بالای سرمان نیست. لایه ای برنگ سرب آفاق تا آفاق بر جای آسمان نشسته است. راه گریزی نیست . شرق و غرب و شمال و جنوب یا در لهیب آتش میسوزند یا در لایه ای از خاکستر و دود محو می‌شوند .
اگر در شراره های سوزان آتش جزغاله شدیم . و اگر دود و خاکستر مجال نفس کشیدن را از ما گرفت از ما به مهربانی یاد آرید .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر