می خوانم و می خوانم
دوست شاعر هنرمند دلسوخته ام محمد جلالی«میم. سحر » سوز و سازها و التهابات روحی و درونی خود را در این دو بیت بازتاب داده است
دیری است که مهجور و پریشانم من
چون برگ خزان به چنگ توفانم من
آن مرغک دور از آشیانم که هنوز
با حنجره بریده می خوانم من
در پاسخش چنین نوشتم
چون برگ خزان به چنگ توفانم من
آن مرغک دور از آشیانم که هنوز
با حنجره بریده می خوانم من
در پاسخش چنین نوشتم
من شاعرم و زاده ایرانم من
مرغ سحرم ، شعر و غزلخوانم من
هرچند مرا ز آشیانم راندند
میخوانم و میخوانم و میخوانم من
مرغ سحرم ، شعر و غزلخوانم من
هرچند مرا ز آشیانم راندند
میخوانم و میخوانم و میخوانم من
صد البته بقول مهدی جان اخوان
شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد
من مرثیه گوی دل دیوانه خویشم
شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد
من مرثیه گوی دل دیوانه خویشم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر