چند وقت پیش ما نا پرهیزی کردیم رفتیم شب شعر . فی الواقع رفته بودیم رفیق شاعرمان را که از یک بیماری خطرناک جان سالم بدر برده بود ببینیم.
هنوز چای دیشلمه کهنه جوش تازه دم مان را به نیمه نرسانده بودیم که گفتند یکی از آن دکاتره ! - یکی از آن دکاتره ای که گویا از یکی از آن دانشگاهها ی بسیار معتبر « نیست در جهان » دکترای پنجه بوکس یا دکترای دو چرخه سواری دارد میخواهد در باره فردوسی فرمایشات بفرماید
ما هم معقول مثل بچه آدم ! آنجا نشستیم و سر تا به پای چشم و گوش شدیم
آقا ! چشم تان روز بد نبیند !ایشان آمدند با سلام و صلوات فردوسی را یک شیعه اثنی عشری معرفی کردند و کم مانده بود ما هم بگوییم به محمد و آل او صلوات !
بعدش فرمایشات فرمودند که : فردوسی باغ و باغستانی داشته است و چشمه ساری در باغش و گهگاه با عنصری و عسجدی و دقیقی ! آنجا کنار جوی آب می نشسته اند و مشاعره میکرده اند !
دندان خشم بر جگر سوخته خستیم و چیزی نگفتیم .
ایشان در آمدند که : بله ! فردوسی چون میخواسته است بر این چشمه سار سدی بسازد داستان رستم و اسفندیار را سرود و بدرگاه سلطان محمود برد و درهم و دیناری گرفت و به باژ بازگشت تا آن سد کذایی را بسازد !( ما همه جور فردوسی دیده بودیم اما فردوسی سد ساز نشنیده بودیم )
ما که فشار خون مان سیر صعودی می پیمود و ممکن بود بزنیم همه آن بساط شعر و شاعری را بر سرشان خراب کنیم لرزان و خشمگین از آن مکان مقدس! بیرون پریدیم و آمدیم تا هوای تازه ای استنشاق بفرماییم و به مرگ مفاجات دچار نشویم .
بله قربان ! شما کجای کارید ؟ما فردوسی شناسان و شاهنامه پژوهانی داریم که خود فردوسی باید بیاید از آنها درس شاهنامه شناسی یاد بگیرد !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر