یک شاعر مستضعف بی پول ویلان الدوله ای که توی هفت آسیاب یک من آرد نداشته نمیدانم چطور شده بود گذارش افتاده بود به پاریس ( البته آن پاریسی که هنوز بنگلادش نشده بود ) . رفقا به طعنه میگفتند لابد مرده شور پاریس مرده و این آقای ویلان الدوله رفته است آنجا مرده شوری ! الله اعلم !
این جناب شاعر باشی یک روز پا شده بود و سلانه سلانه رفته بود خیابان شانزه لیزه و بوتیک ها و فروشگاههای آنچنانی را گشته بود و دیدنی ها را دیده بود و از رایحه دلنشین و دلنواز پریرویان پاریسی هم سرمست شده بود و آمده بود خانه .
رفیقش پرسیده بود : چطور بود ؟ خوش گذشت ؟ چیزی هم خریدی ؟
جناب شاعر باشی مستضعف آهی از ته دل کشیده بود و گفته بود :
ما نگاه ... ما آه ....!
این جناب شاعر باشی یک روز پا شده بود و سلانه سلانه رفته بود خیابان شانزه لیزه و بوتیک ها و فروشگاههای آنچنانی را گشته بود و دیدنی ها را دیده بود و از رایحه دلنشین و دلنواز پریرویان پاریسی هم سرمست شده بود و آمده بود خانه .
رفیقش پرسیده بود : چطور بود ؟ خوش گذشت ؟ چیزی هم خریدی ؟
جناب شاعر باشی مستضعف آهی از ته دل کشیده بود و گفته بود :
ما نگاه ... ما آه ....!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر