دنبال کننده ها

۲۸ دی ۱۳۹۵


آقا سوسکه ...
آقا ! ما امروز از خواب پاشدیم برویم سر کار و زندگی مان . نگاهی به آسمان کردیم و دیدیم چنان اخم و تخمی کرده است که زهره آدم آب میشود . بخودمان گفتیم : وقتی آسمان کالیفرنیا اینطوری تیره و تار و دلگیر است پس وای به احوال اهالی محترم واشنگتن و نیویورک و کانادا و بلاد کفر اروپا . این بود که تصمیم گرفتیم پیش از آنکه برویم سر کارمان و تا دمدمای شام با هزار و یکجور آدمیزاد سر و کله بزنیم مختصری شما را بخندانیم و برویم پی کار و زندگی مان .
یک آقایی سر صبحی آمده بود توی دستشویی خانه شان تا سر و رویی صفا بدهد و برود پی بد بختی هایش . یکوقت دید یک آقا سوسکه براق خوش قد و بالایی توی دستشویی خانه اش جولان میدهد و هی بالا پایین میرود . دمپایی اش را در آورد و خواست بکوبد توی فرق آقا سوسکه و بفرستدش پیش آقا جانش !
 آقا سوسکه سرش را بلند کرد و گفت : بزن ! بزن ناکس ! نترس ! بزن مرتیکه بی عرضه حسود . از اینکه می بینی همسرت از من می ترسد اما از تو نمی ترسد میخواهی مرا سر به نیست کنی ؟ بزن مرتیکه ترسوی بی عرضه حسود !
·
·  A cockroach's last words to a man who wanted to kill it : "Go ahead and kill me, you coward. You're just jealous because I can scare your wife and you cannot..!!!!"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر