" از داستان های بوئنوس آیرس "
بعد از آن گریز ناگزیر ؛ یکی دو سالی است که جل و پلاسم را در بوئنوس آیرس پهن کرده ام .آپارتمانی خریده ام و یک سوپر مارکت کوچولو هم راه انداخته ام و شده ام بقال خرزویل . حکایت سی و چند سال پیش است . سال 1984
صبحها با اتوبوس به محل کارم میروم . اتوبوس ها تمیز و سریع و فراوانند . از جلوی هر بانکی که رد میشوم می بینم انواع و اقسام تابلوهای رنگ وارنگ را به در و دیوار چسبانده اند با این مضمون که : به سپرده ثابت شما بیست و پنج در صد سود میدهیم !
اغلب روز ها پیر مرد ها و پیر زن هایی را می بینم که جلوی بانک صف کشیده اند تا ته مانده دار و ندارشان را به بانک بسپارند و سودی بگیرند و لابد چهار روز باقی مانده عمرشان را با دغدغه کمتری بگذرانند . بالاخره آدمی به امید زنده است دیگر .
تورم اقتصادی هم جان مان را به لب مان رسانده است .قیمت ها نه روز به روز بلکه لحظه به لحظه بالا میروند . یک کیلوشکر امروز دو دلار است فردا میشود سه دلار پس فردا چهار دلار . دولت هم 124 میلیارد دلار بدهی خارجی دارد . نه خشتی روی خشتی گذاشته میشود و نه صنعتی ونه تولیدی .
آرژانتین هفتمین کشور بزرگ دنیاست .با خاکی حاصلخیز و معادنی بسیار . پس از جنگ جهانی دوم گوشت و گندم دنیا را تامین میکرد . در همان زمان هر شش خانواده آرژانتینی یکی شان صاحب اتومبیل شخصی بودند اما حالا هر صد هزار خانواده آرژانتینی یکی شان ماشین ندارد .چنان شیره جان کشور را مکیده اند که اکنون برای میلیونها نفر داشتن لقمه نانی و سر پناهی آرزویی دست نیافتنی بنظر میآید .
ماریا همسایه من است . مشتری مغازه من است . حوالی ساعت ده شب خسته و مانده از سر کارش بر میگردد . از زور خستگی رنگ به چهره ندارد . زیبایی اش در غباری از اندوه و خستگی گم شده است .نانی و شرابی میخرد و به خانه اش میرود . شرابی که می نوشد از آن شراب های ارزانی است که به لعنت سگ هم نمی ارزد . نامش رزرو . بجای مستی سر درد میآورد . اما ماریا هر شب یکی از آنها را میخرد .
یک شب ماریا به مغازه ام میاید . نانی و شرابی میخرد . میگویم : سینیورا ! قیمت این شراب از امروز دو برابر شده ها !
با نوعی بیزاری و افسردگی میگوید : اسن ! میشود قیمتش را بمن نگویی ؟ به جهنم که دو برابر شده . شبم را خراب نکن !
یک روز بارانی از جلوی بانکی رد میشوم . می بینم غلغله ای بپاست . صد ها زن و مرد و پیر و جوان در هم میلولند و به زمین و آسمان فحش میدهند .نگرانی از سر تا پای وجود شان میبارد .
میپرسم : چی شده ؟
میگویند : همان بانکی که 25 در صد سود خالص میداده ورشکست شده و بانکداران هم آب شده و در زمین فرو رفته اند .
دلم برای پیر مرد ها و پیر زن ها میسوزد . بخودم میگویم : آقایان بانکداران مرگ این بیچاره ها را چند سالی جلو انداخته اند .
بعد از آن گریز ناگزیر ؛ یکی دو سالی است که جل و پلاسم را در بوئنوس آیرس پهن کرده ام .آپارتمانی خریده ام و یک سوپر مارکت کوچولو هم راه انداخته ام و شده ام بقال خرزویل . حکایت سی و چند سال پیش است . سال 1984
صبحها با اتوبوس به محل کارم میروم . اتوبوس ها تمیز و سریع و فراوانند . از جلوی هر بانکی که رد میشوم می بینم انواع و اقسام تابلوهای رنگ وارنگ را به در و دیوار چسبانده اند با این مضمون که : به سپرده ثابت شما بیست و پنج در صد سود میدهیم !
اغلب روز ها پیر مرد ها و پیر زن هایی را می بینم که جلوی بانک صف کشیده اند تا ته مانده دار و ندارشان را به بانک بسپارند و سودی بگیرند و لابد چهار روز باقی مانده عمرشان را با دغدغه کمتری بگذرانند . بالاخره آدمی به امید زنده است دیگر .
تورم اقتصادی هم جان مان را به لب مان رسانده است .قیمت ها نه روز به روز بلکه لحظه به لحظه بالا میروند . یک کیلوشکر امروز دو دلار است فردا میشود سه دلار پس فردا چهار دلار . دولت هم 124 میلیارد دلار بدهی خارجی دارد . نه خشتی روی خشتی گذاشته میشود و نه صنعتی ونه تولیدی .
آرژانتین هفتمین کشور بزرگ دنیاست .با خاکی حاصلخیز و معادنی بسیار . پس از جنگ جهانی دوم گوشت و گندم دنیا را تامین میکرد . در همان زمان هر شش خانواده آرژانتینی یکی شان صاحب اتومبیل شخصی بودند اما حالا هر صد هزار خانواده آرژانتینی یکی شان ماشین ندارد .چنان شیره جان کشور را مکیده اند که اکنون برای میلیونها نفر داشتن لقمه نانی و سر پناهی آرزویی دست نیافتنی بنظر میآید .
ماریا همسایه من است . مشتری مغازه من است . حوالی ساعت ده شب خسته و مانده از سر کارش بر میگردد . از زور خستگی رنگ به چهره ندارد . زیبایی اش در غباری از اندوه و خستگی گم شده است .نانی و شرابی میخرد و به خانه اش میرود . شرابی که می نوشد از آن شراب های ارزانی است که به لعنت سگ هم نمی ارزد . نامش رزرو . بجای مستی سر درد میآورد . اما ماریا هر شب یکی از آنها را میخرد .
یک شب ماریا به مغازه ام میاید . نانی و شرابی میخرد . میگویم : سینیورا ! قیمت این شراب از امروز دو برابر شده ها !
با نوعی بیزاری و افسردگی میگوید : اسن ! میشود قیمتش را بمن نگویی ؟ به جهنم که دو برابر شده . شبم را خراب نکن !
یک روز بارانی از جلوی بانکی رد میشوم . می بینم غلغله ای بپاست . صد ها زن و مرد و پیر و جوان در هم میلولند و به زمین و آسمان فحش میدهند .نگرانی از سر تا پای وجود شان میبارد .
میپرسم : چی شده ؟
میگویند : همان بانکی که 25 در صد سود خالص میداده ورشکست شده و بانکداران هم آب شده و در زمین فرو رفته اند .
دلم برای پیر مرد ها و پیر زن ها میسوزد . بخودم میگویم : آقایان بانکداران مرگ این بیچاره ها را چند سالی جلو انداخته اند .
۱ نظر:
آبرار رفیق حسن
مقامات امنیتی آرژانتین به پیشینه بالشویکی شما هیچ شک کرده بودند؟
ارسال یک نظر