آقا ! ما چند روزی اوقات مان بد جوری گه مرغی بود . معده و روده و لوزالمعده و جزیره پانکرهاوس و نمیدانم کمر و زانو و اثنی عشر و نای و ناخن و سایر امعاء و احشای مان چنان دردی میکرد که خیال میکردیم سرطانی مرطانی چیزی گرفته ایم .مضافا اینکه آنچنان دچار پریشانی ها و آشفتگی های درونی بودیم که کم مانده بود کارمان به طبیب و بیطارباشی و شفاخانه و دیوانه خانه بکشد .
به خودمان گفتیم : حالا که انگاری آب مان به کرت آخر است و تلنگ مان دارد در میرود چه بهتر که بساط مارگیری مان را جمع کنیم و بزنیم به چاک جاده و برویم جایی گم و گور بشویم ؟ مدام هم این شعر شهریار را زمزمه میکردیم که :
در این خرابه ؛ تا نبری بار اجنبی
کس ای گهر فروش نگوید خرت به چند
آنجا سری سپار و خزف بار کن که خلق
تازند در پی ات که عمو ! گوهرت به چند ؟
من شهریار عشقم و هر دم جعلقی
تاج از سرم رباید و گوید سرت به چند ؟
این بود که یک یاعلی گفتیم و خودمان را از سین جیم نکیر و منکر خلاص کردیم و رفتیم به غیبت صغری ! صد البته با این بهانه که بقول حکیم توس : جهان را پس از تو چه ماتم چه سور .
اما مگر شما تخم جن ها میگذارید ؟ مگر میگذارید یک جرعه آب خوش از گلوی مان پایین برود ؟ مگر میگذارید ما با اینهمه ناتوانی های مان ؛ نان بیات خودمان را بخوریم و بیخودی هی حلیم حاجی عباس را بهم نزنیم ؟
شما تخم جن ها هی پیغام و پسغام میفرستید که : ای آقای گیله مرد کجایی ؟ ای آقای گیله مرد چرا نمی نویسی ؟ ای آقای گیله مرد نکند با علیا مخدره محترمه مکرمه خانم جنیفر آتکینسن رفته ای جزایر هاوایی هواخوری !!؟
خلاصه اینکه آنقدر گفتید و نوشتید و پیغام و پسغام فرستادید و آنقدر پوست خربوزه زیر پای مان گذاشتید که ما همه درد های پیدا و پنهان مان یادمان رفت و مجبور شدیم دو باره سر و کله مان اینجاها پیدا بشود و باز روز از نو روزی از نو ؛ عینهو سگ یوسف ترکمن پاچه دوست و رفیق و آشنا و نا آشنا را بگیریم و برای خودمان و هفت پشت مان دشمن تراشی بفرماییم .
فلذا ! بر اساس آن ضرب المثل معروف ایرانی که میگوید " توبه گرگ مرگ است " ما دوباره اینجا آفتابی شده ایم و اگر حضرت مستطاب عالی جناب آقای ملک الموت و جناب آقای سرطان و مقام عظمای پیری و افسردگی و بیهودگی و پریشانی و پریشانحالی رخصت عنایت بفرمایند کما فی السابق به پنبه زنی بندگان خدا مشغول خواهیم شد
لاف سر پنجگی و دعوی مردی بگذار
عاجز نفس فرومایه چه مردی چه زنی
گرت از دست بر آید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
پس بگرد تا بگردیم !
به خودمان گفتیم : حالا که انگاری آب مان به کرت آخر است و تلنگ مان دارد در میرود چه بهتر که بساط مارگیری مان را جمع کنیم و بزنیم به چاک جاده و برویم جایی گم و گور بشویم ؟ مدام هم این شعر شهریار را زمزمه میکردیم که :
در این خرابه ؛ تا نبری بار اجنبی
کس ای گهر فروش نگوید خرت به چند
آنجا سری سپار و خزف بار کن که خلق
تازند در پی ات که عمو ! گوهرت به چند ؟
من شهریار عشقم و هر دم جعلقی
تاج از سرم رباید و گوید سرت به چند ؟
این بود که یک یاعلی گفتیم و خودمان را از سین جیم نکیر و منکر خلاص کردیم و رفتیم به غیبت صغری ! صد البته با این بهانه که بقول حکیم توس : جهان را پس از تو چه ماتم چه سور .
اما مگر شما تخم جن ها میگذارید ؟ مگر میگذارید یک جرعه آب خوش از گلوی مان پایین برود ؟ مگر میگذارید ما با اینهمه ناتوانی های مان ؛ نان بیات خودمان را بخوریم و بیخودی هی حلیم حاجی عباس را بهم نزنیم ؟
شما تخم جن ها هی پیغام و پسغام میفرستید که : ای آقای گیله مرد کجایی ؟ ای آقای گیله مرد چرا نمی نویسی ؟ ای آقای گیله مرد نکند با علیا مخدره محترمه مکرمه خانم جنیفر آتکینسن رفته ای جزایر هاوایی هواخوری !!؟
خلاصه اینکه آنقدر گفتید و نوشتید و پیغام و پسغام فرستادید و آنقدر پوست خربوزه زیر پای مان گذاشتید که ما همه درد های پیدا و پنهان مان یادمان رفت و مجبور شدیم دو باره سر و کله مان اینجاها پیدا بشود و باز روز از نو روزی از نو ؛ عینهو سگ یوسف ترکمن پاچه دوست و رفیق و آشنا و نا آشنا را بگیریم و برای خودمان و هفت پشت مان دشمن تراشی بفرماییم .
فلذا ! بر اساس آن ضرب المثل معروف ایرانی که میگوید " توبه گرگ مرگ است " ما دوباره اینجا آفتابی شده ایم و اگر حضرت مستطاب عالی جناب آقای ملک الموت و جناب آقای سرطان و مقام عظمای پیری و افسردگی و بیهودگی و پریشانی و پریشانحالی رخصت عنایت بفرمایند کما فی السابق به پنبه زنی بندگان خدا مشغول خواهیم شد
لاف سر پنجگی و دعوی مردی بگذار
عاجز نفس فرومایه چه مردی چه زنی
گرت از دست بر آید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
پس بگرد تا بگردیم !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر