حافظ بیچاره در " درد نامه ای " بیزاری و نفرت خود رااز سرودن اشعاری در مدح این و آن - و آنهم بخاطر لقمه ای نان - بصورت عریان چنین بیان کرده است :
چون خاک راه پست شدم پیش باد و باز
تا آبرو نمیرودم " نان " نمیرسد
پی پاره ای نمی کنم از هیچ استخوان
تا صد هزار زخم به دندان نمیرسد
سیرم زجان خود به دل راستان ولی
بیچاره را چه چاره ؟ که فرمان نمیرسد
از حشمت اهل " جهل " به کیوان رسیده اند
جز آه اهل " فضل " به کیوان نمیرسد .....
آیا از این عریان تر و عیان تر می توان خشم و نفرت و ندامت و ناگریزی و ناگزیری خود را از سرودن مدح نامه ها بیا ن داشت ؟
چون خاک راه پست شدم پیش باد و باز
تا آبرو نمیرودم " نان " نمیرسد
پی پاره ای نمی کنم از هیچ استخوان
تا صد هزار زخم به دندان نمیرسد
سیرم زجان خود به دل راستان ولی
بیچاره را چه چاره ؟ که فرمان نمیرسد
از حشمت اهل " جهل " به کیوان رسیده اند
جز آه اهل " فضل " به کیوان نمیرسد .....
آیا از این عریان تر و عیان تر می توان خشم و نفرت و ندامت و ناگریزی و ناگزیری خود را از سرودن مدح نامه ها بیا ن داشت ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر