مظفر الدین شاه پس از بازگشت از سفر فرنگ تصمیم گرفت باغ وحشی به سبک و سیاق فرنگستان در تهران ایجاد کند .
این باغ وحش پس از مدتی ایجاد شد و بودجه ای نیز برای نگهداری حیوانات اختصاص یافت ؛ اما از آنجا که متصدیان باغ وحش بودجه غذایی حیوانات را به جیب میزدند ؛ حیوانات باغ وحش یکی پس از دیگری بسبب گرسنگی تلف شدند و به لقاء الله ! پیوستند .
یک روز شاه هوس دیدار باغ را کرد . متصدی باغ وحش نگران شد و کارگری را وادار کرد داخل پوست شیر بشود و به او گفت : هر وقت شاه نزدیک شد تکانی بخود بده و سر و گردنی بجنبان تا شاه نفهمد که شیر مان ماههاست جان به جان آفرین تسلیم کرده است ! او چنین کرد و شاه پس از گردش مختصری از باغ وحش بیرون رفت . در این وقت یکی از پلنگان بسوی شیر جهید . شیر ترسید که نکند طعمه پلنگ شود اما ناگهان شنید که پلنگ به او میگوید : " آهای ! مش باقر تویی ؟ چند گرفتی داخل پوست شیر شدی ؟؟!! "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر