دنبال کننده ها

۲۶ خرداد ۱۳۹۱

معلم شرعيات ....



معلم شرعيات ما آدم پدر سوخته اى بود ، از آنها كه با زمين و زمان دعوا داشت ! وقتى وارد كلاس ميشد عمامه اش را بر ميداشت و تركه ى انارى بدست ميگرفت و چنان بر سر و كله ى بچه ها ميكوفت كه انگار ارث پدرش را مى خواهد !
اسمش آقاى سليمى بود . به ما عربى و شرعيات درس ميداد . شايد بهمين خاطر است كه من از هرچه عربى و شرعيات نفرت دارم .
آقاى سليمى وقتيكه وارد كلاس ميشد صداى ضربان قلب بچه ها را ميشد شنيد . اين معلم شرعيات ، براستى از آن پدر سوخته هاى روزگار بود .
يك روز آمد توى كلاس و عمامه اش را برداشت و گچى بدست گرفت و روى تخته سياه نوشت : آقاى تقوا
بعد رو به كلاس كرد و گفت : از امروز اسم من آقاى تقوا است ! ديگر كسى حق ندارد " آقاى سليمى " صدايم كند !
ما كه هاج و واج مانده بوديم از خودمان مى پرسيديم : مگر " سليمي " چه عيبى داشت كه حالا بايد " آقاى تقوا " صدايش كنيم ؟اما مگر كسى جرات نفس كشيدن داشت ؟
فردا و پس فردا ، آقاى "تقوا " با كبكبه و دبدبه به كلاس آمد وتركه ى انار را روى سر و صورت دو سه تا از بچه ها كه بجاى "آقاى تقوا " آقاى " سليمى " صدايش كرده بودند خرد و خمير كرد .
اينكه تا نام جديد معلم شرعيات مان توى ذهن كودكانه مان جا بگيرد چه چوب ها كه نخورديم و چه شكنجه ها كه نشديم بماند اما ، من ترسم از اين است كه نكند حالا آن آقاى سليمى سابق ، امام جمعه اى ، دادستانى ، رییس كميته اى ، زندانبانى ، چيزى شده باشد ، كه واى به احوال خلايق ....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر