دنبال کننده ها
۲۷ بهمن ۱۳۹۰
- شغيعی کدکنی نقل میکند که هيئتی متشکل از استادان ادبيات در سفرشان به کابل از شنيدن جملهای از دهان دختر فقيری سخت تعجب کردند. آن دختر يه دوستش که دست به سوی آنان دراز کرده بوده است میگويد : «شرمت باد! از بيگانه دريوزه میکنی؟» رک: محمدرضا شفيعی کدکنی، موسيقی شعر ، تهران، نشر آگاه، چاپ دوم، ۱۳۶۸، ص ۲۶.
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر