قهوه ای را که از کلمبیا آمده است در قوری ساخت چین می جوشانم .
صورتم را با تیغی که از هنگ کنگ و خمیری که از برزیل آمده است می تراشم .
عینک طبی ساخت انگلستان را به چشمم میزنم .
پیراهن ساخت سری لانکا و شلوار ساخت سنگاپور و جوراب ساخت مغولستان را به تن میکنم و کراواتی را که از فرانسه آمده است به گردنم میآویزم .
و کمر بند ساخت آرژانتین را به کمرم می بندم .
بعد از اینکه با تخم مرغ کانادایی و کره هلندی و گوجه فرنگی مکزیکی صبحانه ای فراهم میکنم ؛ کفش سیاه رنگ چرمی ام را که از کره جنوبی آمده است به پا میکنم .
قبل از اینکه پایم را از خانه بیرون بگذارم کمی با کامپیوتر ساخت مالزی ور میروم و خبر های صبحگاهی را از رادیوی ساخت تایلند گوش میدهم .
بعد سوار ماشین ساخت آلمان میشوم و در پمپ بنزین نزدیکی های خانه مان بنزینی را که از عربستان سعودی آمده است در باک ماشینم می ریزم .
ناهارم سیبی است که از شیلی و موزی است که از کستاریکا آمده است .
وقتی شب خسته و مانده به خانه بر میگردم ساعت سویسی ام ده و نیم شب را نشان میدهد .
یخچال ساخت فنلاندم را باز میکنم و آبی را که از فرانسه آمده است در لیوان ساخت چین میریزم و تلویزیون ساخت اندونزی را روشن میکنم و به خودم میگویم : بیجهت نیست که میلیونها نفر از مردم امریکا بیکارند !!
۳ نظر:
واقعا عالی بود , داستان زندگی همه ما !!! مرسی و سبز باشید. با اجازه در فیس بوک شر میکنم . شهره
لطفا ترتیبی بدهید که بشه نوشته های شما را به فیس بوک ارسال کرد.
با یه کوچولو دقت معلوم میشه تموم اینها اول تو امریکا تولید میشده.
ارسال یک نظر