دنبال کننده ها

۲۳ تیر ۱۳۸۹


قربان حواس جمع ....!!


از قديم نديم ها گفته اند : آدم دستپاچه دو جا می شاشد . حالا حکايت ماست .
رفته بوديم فروشگاه کاسکو تا برای خانه مان يک مشت خرت و پرت بخريم . وقتی آمديم بيرون ؛ ديديم يک آقای محترمی ؛ عرق ريزان و هن هن کنان ؛ هر چه آت و آشغال خريده است ريخته است توی وانت ما و با در ماشين مان کلنجار ميرود تا بازش کند ! .

نگاهی به آقا و نگاهی به پلاک ماشين مان انداختيم و خيال مان راحت شد که عوضی نيامده ايم . بعدش به خودمان گفتيم : سحری بلند شديم خضر ببينيم گير خرس افتاده ايم !! حالا شتری را که اين آقا برده بالای منار ؛ چطوری بايد پايين بياوريم ؟؟!!

رفتيم کنار آقا و سلامی کرديم و گفتيم : می توانيم کمکی به شما بکنيم ؟؟
آقا ؛ تشکری کردند و گفتند : نميدانم اين لا کردار چه مرگش شده ؟هر کاری ميکنم در ماشين باز نمی شود .
خنده ای کرديم و گفتيم : شما مطمئن هستيد که اين ماشين مال شماست ؟؟
آقا ؛ سری خاراندند و گفتند : چطور مگه ؟؟
ما هم به مصداق آن پند ناصر خسرو که ميگويد : " مر سخن را گندمين و چرب کن -گر نداری نان چرب گندمين " با زبانی چرب و نرم در آمديم که : قربان شکل ماه تان برويم ؛آنطور که پلاک ماشين نشان ميدهد ؛ اين ماشين بايد مال ما باشد نه شما !! برادری مان بجا ولی بزغاله يکی هف صنار !!!

پير مرد ؛نگاهی به شکل و شمايل مان و نگاهی هم به پلاک ماشين مان انداختند و دو بامبی کوبيدند روی سر مبارک خودشان که : لعنت بر پيری !!حالا چطور بايد اينهمه خرت و پرت ها را خالی کنيم ؟؟

درد سرتان ندهيم .رفتيم وانت آقا را پيدا کرديم که رنگش مثل وانت ما نقره ای بود . توی آن گرما ؛ کلی عرق ريختيم تا توانستيم با سلام و صلوات آت و آشغال های آقا را از توی ماشين مان بر داريم و بگذاريم توی وانت ايشان .اما جای تان خالی يک شکم سير دو تايی مان خنديديم .

پير مرد تشکری از ما کرد و دست مان را به گرمی فشرد و کلی هم معذرت خواهی کرد و يک عالمه هم به پيری ناسزا گفت و راهش را کشيد و رفت . و ما به خودمان گفتيم : ما خيال ميکرديم فقط خودمان سر به هواييم ؛نگو بد تر از ما هم پيدا می شود .


۱ نظر:

ناشناس گفت...

مثل اينكه سالها زندگي در غربت روحيات شما رو فاسد كرده . قربانت شوم اين چه طرز برخورد با يك پيرمرد محترمه؟
مثل مملكت مذهبي و ولايي خودمان بايد همون اول كار يه پاره آجر برميداشتي و فحش خواهر و مادر برزبان و يا زهرا گويان به آن خدانشناس منافق نوكربيگانه جمله ور ميشدي

ارسال یک نظر