19-Apr-2010
این همه آدم خسته و غمگین. این همه لباس سیاه به غم آلوده. اینجا کمرنگ ترین رنگ بدبختی، خاکستری است. آن هم از نوع عزا دارش. پیراهن های بدون آهاری که چند دگمه یخه شان از عصیان و بغض، الماس پیاده رو ها شده اند.
نه سلامی، نه علیکی! دیگر یواش یواش تنها " ای بد نیستم!" جواب هر احوالپرسی شده. مردم حتی دل رفتن به سفره چهارشنبه همسایه را هم ندارند. پنجه های خونین بر روی دیوار مقصد گم شده ای را نشانش نمیدهد، بلکه مدرک جنایت شبانه اهریمنان است. در اینجا جُغدها چه بزمهایی که راه نمی اندازند. دیگر با حبه قند پرتابی هم نمیشود شومی شان را از خود دور کرد.
پسر کوچیکه لبنیاتی سر کوچه، مرغ حق را با تفنگ ساچمه ایش زده و همانجا فلک زده را در حال جان کندن رها کرده است. مردم به بهانه سردی هوا، نفسها را در مُشتهایان کوف میکنند تا رمقی باشد تا آن را به نشانه اعتراض در هوا بچرخانند. همان نفسهای پر بخاری که مثل مه فریاد ها را در خود پنهان کرده است... اینجا مشهد است!
۱ نظر:
و چه زیبا گفت اخوان:
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
[سرها در گریبانست.
کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید نتواند،
که ره تاریک و لغزانست.
وگر دست محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزانست.
***
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفس کاینست، پس دیگر چه داری چشم
زچشم دور یا نزدیک؟
***
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهنچرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سردست… آی..
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
***
منم من، میهمان هر شبت، لولیوش مغموم.
منم من، سنگ تیپاخوردهی رنجور.
منم، دشنام پست آفرینش، نغمهی ناجور.
***
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم.
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم.
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد.
تگرگی نیست، مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندانست.
***
من امشب آمدستم وام بگزارم.
حسابت را کنار جام بگذارم.
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.
حریفا! گوش سرما بردهاست این، یادگار سیلی سرد زمستانست.
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده،
به تابوت ستبر ظلمت نهتوی مرگاندوه، پنهانست.
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسانست.
***
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلورآجین،
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبارآلوده مهر و ماه،
زمستانست.
ایران را انیران کرده استثمار
زمستانیست دهشتبار...
شاد و پایدار باشی دوست من...
ارسال یک نظر