- میدونی یعقوب ؟ میخوام برات زن بگیرم !!
پسرش در آمد که : زن ؟؟ برای من ؟؟ زنم را خودم انتخاب میکنم نه جنابعالی !!
پدر گفت : ولی میدونی چیه ؟ زنی رو که من برات انتخاب کردم دختر آقای بیل گیتس میلیاردر معروفه !!
یعقوب سری به علامت تعجب تکان داد و گفت : اوه ....در این صورت موافقم .
روز بعدش ؛ آقای موریس کفش و کلاه کرد و رفت به زیارت آقای بیل گیتس .
آقای بیل گیتس پرسید : چه خدمتی میتونم براتون انجام بدم ؟؟
آقای موریس سینه ای صاف کرد و گفت : برای دختر تون یه شوهر خیلی خوب گیر آوردم !!
آقای بیل گیتس در آمد که : شوهر ؟؟ برای دختر من ؟؟ دختر من هنوز خیلی جوونه ؛ شوهرو میخواد چیکار ؟؟
آقای موریس با اطمینان خاطر گفت : میدونی چیه ؟ این آقا دومادی رو که من پیدا کردم معاون بانک جهانیه !!
آقای بیل گیتس لبخندی زد و گفت : اوه .... در اینصورت موافقم ..!!
آقای موریس دو سه روز بعدش دو باره شال و کلاه کرد و عطر و پودری به خودش مالید و رفت دیدن رییس کل بانک جهانی .
آقای رییس کل بانک جهانی به آقای موریس گفت : خدمتی از من ساخته است ؟؟
آقای موریس گفت : راستش ؛ اومدم خدمت تون تا بهتون بگم یه معاون خیلی حسابی براتون پیدا کرده ام ! یه تکه جواهره والله !!
آقای رییس بانک جهانی لبخندی زد و توی دلش گفت : آقا رو باش !! بعدش رو کرد به آقای موریس و گفت : معاون ؟؟ من ده تا معاون دارم ؛ معاون جدیدو میخوام چیکار ؟؟
آقای موریس گفت : آخه میدونین ؟ این معاون جدید ؛ دوماد آقای بیل گیتس میلیاردر معروفه !!
رییس بانک جهانی توی صندلی اش جا بجا شد و گفت : اوه...در اینصورت موافقم !!
نتیجه اخلاقی : بعضی ها میدونن چطوری با خیار جالیز مردم دوست بگیرند ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر