دنبال کننده ها

۴ بهمن ۱۴۰۲

هر کسی را که بخت برگردد


( آقا ! ما قصد داریم شما را بخندانیم . از این قیافه های عنق منکسره و «عبوسا قمطریرا » هم خسته شده ایم . گاهی بیماری مان را بهانه میکنیم میزنیم به صحرای کربلا قلم را می گریانیم شما را نیز . حالا می خواهیم شما را بخندانیم فلذا با اجازه از محضر مبارک جناب فیس بوق و حضرت زبرجد ! یادداشت یکی دو سال پیش مان را که بازهم در باره قولنج و شقاقلوس و این حرف هاست اینجا میگذاریم تا پیش از آنکه حکومت اسلامی ایران با حکومت اسلامی پاکستان و امارات اسلامی افغانستان دست به یقه بیشتری بشود و دامنه این کشمکش های اسلامی به حکومت اسلامی ترکیه و حکومت اسلامی سودان و نمیدانم حکومت اسلامی چیچن و حکومت اسلامی عربستان سرایت کند خنده ای بر لبان تان بنشانیم . حالا اگر خنده تان نمیگیرد لابد یک عیب و ایرادی در وجود مبارک تان است . ما بی تقصیریم )
——————————
آدمی را که بخت برگردد
شب که داشتیم می خوابیدیم سالم سالم بودیم ها !صبح که پا شدیم دیدیم شانه سمت راست و پای سمت چپ مان را نمی توانیم تکان بدهیم
با خودمان گفتیم یعنی سکته ای مکته ای چیزی کرده ایم ؟ ما که هزار جور قرص و دوا می خوریم تا زبانم لال رویم به دیوار یکوقت شبی نصفه شبی همینطور قضاقورتکی به رحمت خدا نرویم ، حالا این درد شانه و این فلجی پای چپ مان از کجا آمده؟
یک خورده توی رختخواب پای مان را میمالیم و ترس مان ور میدارد وبه خودمان میگوییم آمدیم این پای چپ مان نامردی کرد و نخواست از این پس ما را به سفر خاک ببرد حالا توی این کوه و کوهسار چه خاکی باید توی سرمان بریزیم؟ چطوری از این پله ها بالا پایین برویم ؟ چطور برویم تماشای آهوها و بوقلمون ها و بلدرچین ها ؟ یعنی باید سوار صندلی چرخدار بشویم ؟ آنوقت چطوری از این تپه ماهور ها بگذریم ؟ اینجاکه رستم دستان کمان می اندازد .
بد شانسی را می بینید آقا ؟ پس بیخود نیست که از قدیم ندیم ها گفته اند :
هر کسی را که بخت برگردد
اسبش اندر طویله خر گردد !
به زن مان گفتیم : زن جان ! انگاری ما داریم فلج میشویم ! این پای چپ مان را نمی توانیم تکان بدهیم. یک قولنجی هم گرفته ایم که اب و ابن مان را بیاد مان میآورد و چنان دردی میکند که مپرس !نکند میخواهیم برویم عرش اعلی خدمت حضرت باریتعالی؟
زن مان که الحمد الله مثل همه ایرانی های عزیز روانشناس و هوا شناس و متخصص بیماری های ریوی و قولنج و شقاقلوس و ایضا کارشناس امور فضایی و دریایی و ارضی و سماوی و تحت الارضی است در آمد که : لابد دیشب بد خوابیده ای قولنجی چیزی گرفته ای . اینجا روی این صندلی بنشین گردنت را سیصدو شصت و هفت بار به راست و سیصد و نوزده بار به چپ بچرخان خوب خوب میشوی !
ما قبل از اینکه به «گردن چرخان » بپردازیم یاد آن داستان شیخ اجل افتادیم که :
« بی دست و پایی هزار پایی بکشت. صاحبدلی بدید و گفت : سبحان الله ! با هزار دست و پای که داشت چون اجلش فرا رسید از بی دست و‌پایی نتوانست گریخت.»
گفتیم نکند ما هم همچون آن هزار پای مظلوم به مرگ مفاجات در گذریم ؟ علی ایحال بنا بفرموده عیال مربوطه روی صندلی نشستیم و گردن مان را هفتصد و هفده بار به راست و نهصد و هشتاد و شش بار به چپ چرخاندیم بلکه شفا پیدا کنیم اما نه تنها قولنج مان خوب نشد بلکه پای راست مان هم شروع کرد به زق زق زدن ‌و کم مانده بود آن یکی هم از کار بیفتد . حالا اگر مادر زن مان زنده بود و اینجا بود فورا میرفت یک عالمه عرق شاتره و عرق خار شتر و نمیدانم عرق نعناع و عرق بیدمشک و عرق اسطو خودوس و عرق خار خاسک وعرق آویشن و عرق چهل گیاه و عرق بابا کرم و عرق رازیانه و عرق یونجه و عرق بابونه فراهم میکرد و بهمراه شنبلیله و پنیرک و عناب و سنبل الطیب و گل گاو‌زبان و پرسیاوشان به خوردمان میداد ‌‌درد مان را درمان میکرد اما اینجا در این سگستان و سنگستان غیر از ودکای اسمیرنوف روسی - که آنهم این روزها به سختی گیر میآید و حکم کیمیا پیدا کرده - و ویسکی اسکاچ بلاک لیبل اسکاتلندی چیز
دیگری گیرمان نمی آید
چطور است حالا که خلایق دارند برای خودشان یک «ولی امر » تازه ای می تراشند و ماجرای وکالت و‌کفالت بالا گرفته است تا کسی وکیل وصی مان نشده است برویم یکی دو استکان از همان ویسکی اسکاتلندی بالا بیندازیم بلکه این قولنج و شقاقلوس مان درمان شد و نفسی به راحتی کشیدیم و دوباره آمدیم اینجا خدمت تان به پرت و‌پلا نویسی ؟
البته این را هم بگوییم ها ! ما از اول هم چیزی مان نبود !
جای تان خالی دو سه گیلاس از همان ام الخبائث پرولتاریایی خوردیم هوش و حواس مان آمد سر جایش و قولنج و شقاقلوس هم پرید ‌و رفت
آقا! شما به این ندبه ها و‌ناله های گاهگاهی مان زیاد اعتنا نکنید
عیال مان وقتی ناله ها ی مان را می شنود میگوید : خودت را لوس نکن !
راست هم میگوید والله!
See insights and ads
All reactions:
Nasrin Zaravar, Mina Siegel and 106 others

پری آلبالویی با غمباد


زن : - والله ؛ شوهر من که مهمونی برو نبود ؛ با غریبه که هیچوقت خدا برو بیا نکرد . با خود ما هم به زور حرف میزد .
آخه نمیدونید آقا !ما هر چی خواستیم بخریم ؛ بپوشیم ؛ بخوریم ؛ گفت : " اندازه گلیم تون پاتون رو دراز کنین ؛ به گروه خونی تون نگاه کنین "
بابای همین نوه ام که به خواستگاری دخترم آمده بود ؛ قبول نمیکرد . می گفت : " طرف مهندسه ؛ به گروه خونی ما نمی خوره "
گفتم : " ای بابا ؛ پدرت خوش ؛ مادرت خوش ؛خب دختر تو هم لیسانسه "
دختر ها تا حالا تو روی باباشون وا نیستاده بودن . دخترم همون شب تمام کتاب هاش رو گذاشت جلوی باباش که داشت سیب پوست می کند .گفت : به این کتابها چه گروه خونی ای میخوره ؟ بگو فردا یکی همین اندازه پیدا کنم .
توی صورتم زدم گفتم : حیا کن دختر ! کشیدمش کنار . گفتم الآنه که بزندش . عقب عقب توی اتاق بردمش .
ول کن نبود . از توی اتاق داد میزد " فکر میکنی گروه خونیت " او " منفی یه. خوب فکر کن . ولی مال من آ- ب مثبته . آ- ب مثبت . آ-ب مثبت به تمام گروه خونی های دنیا می خوره ...
« مریم عباسیان »
طرح از : میترا نهرینی
May be an illustration
See insights and ads
All reactions:
Hanri Nahreini, Sheila Ziarati and 104 others

۲۸ دی ۱۴۰۲

مردان خدا

جلوی خانه مان دو تا جوان هفده هیجده ساله تر و تمیز با پیراهن سپید و کراوات ایستاده بودند انتظار ما را می کشیدند
ما داشتیم از بیمارستان بر میگشتیم و حال و احوال چندان خوشی نداشتیم
همینکه از ماشین پیاده شدیم جوانک ها بسوی مان آمدند و خواستند کمک مان کنند خرت ‌‌پرت هایی را که در سوپر مارکت خریده بودیم از توی صندوق ماشین در بیاورند
تشکری کردیم و گفتیم : راضی به زحمت شما نیستیم
یکی از جوانک ها در آمد که : شما آقای فلانی هستید؟
با حیرت گفتم : شما اسم مرا از کجا میدانی؟
گفت : خودتان تقاضا کرده اید با یک میسیون مذهبی ملاقات کنید !
خندیدم و گفتم: جوان ! نمیدانم چه کسی شوخی اش گرفته و سر به سرتان گذاشته است اما ما سالهاست با خدا و‌پیغمبرانش قهریم .بیخودی وقت تان را تلف نکنید
طفلکی ها تیر شان به سنگ خورد
May be a doodle of text
See insights and ads
All reactions:
Mahmood Moosadoost, Assad Moznabi and 10 others