دنبال کننده ها

۱۰ شهریور ۱۴۰۱


پیراهن  امام حسین پیدا شد

آقا ! خدا را صد هزار مرتبه شکرکه ما پیش سر و همسرـ بخصوص این فرنگی های عقب مانده کون نشور ـ سر افکنده نشده ایم و اگر این پدر سوخته ها در کارخانه خلقت دست درازی میکنند و با خرج میلیارد ها میلیارد دلار در کهکشان ها دنبال جنبنده و خزنده و چرنده و پرنده میگردند ؛ماشیعیان مرتضی علی هم بالاخره بعد از هزار وچہار صد سال، در ظل توجهات حضرت بقیه الله ارواحنا فدا ،پارسال پیرار سال  نیزه شکسته  و امسال هم پیراهن چاک چاک آقام ابا عبدالله الحسین را در دشت کربلا پیدا کرده ایم و حالا می توانیم بزنیم توی پوزه هرچه نا مسلمان است وبه آنها فخر بفروشیم
فقط نمیدانم چرا وقتی این خبر بهجت اثر را به سمع مبارک عباس آقای خودمان رساندیم سگرمه هایش
 را تو هم کرد وبا خشم گفت : 
شیعیان مرتضی علی بهتر است حالا این نیزه ها را بکنند توی هر چه نابدترشان !

۷ شهریور ۱۴۰۱

کاسبی به سبک حکومت اسلام

آقای کارتن خواب را گرفته بودند انداخته بودندزندان.
جرمش ؟ تهدید علیه امنیت ملی و ارتباط با عوامل صهیونیستی!
حالا پس از چند ماه از زندان آمده است بیرون . با خودش چند میلیون تومان پول آورده است!
می پرسند : اینهمه پول را از کجا آورده ای؟ مگر در زندان بیزنس داشته ای؟
میگوید :یک بنده خدایی را آورده بودند زندان . میبایست دوازده سال زندان بماند . تخت برای خوابیدن نداشت . روی کف سیمانی زندان میخوابید . تختخوابم را به او فروختم پنج میلیون تومان. حالا او شب ها راحت می خوابد من هم میلیونر شده ام !
کاسبی از این بهتر ؟
May be art of one or more people

دعوای" ز "و" ذال "

آقا ! در میان شش و نیم میلیارد آدم روی زمین هیچ قوم و قبیله ای مثل ما ایرانی ها اهل « دعوا» نیست!
ما مدام در حال دعوا کردن هستیم.مدام داریم یقه درانی می کنیم ، مدام دست در گریبان هم انداخته و خسته هم نمی شویم .
آقای جمهوری اسلامی میگوید من مسلمانم . اسلامم هم اسلام ناب محمدی است!
آقای مجاهدین خلق میگویند : فوتینا !شیرین نشود دهان به حلوا گفتن . تیز در سبلت تو ، خواه بمان خواه بمیر !اسلام من از اسلام شما اسلام تر است .
آقای نو اندیش دینی میگوید :
من این دین سالوس را منکرم
مسلمانی ار این بود کافرم
آقای اصولگرا هجایش میکند وناسزایی نثارش میکند ومیگوید : زکی!
بقدر شغل خود باید زدن لاف
که زر دوزی نداند بوریا باف
آقای سروش میگوید : من مسلمانم
آقای یاردانقلی هرزه چانه میفرماید : غلط زیادی موقوف!
زهی نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان
آقای کدیور میگوید : من مسلمانم
آقای حوزه علمیه میگوید :معاذالله! واستان شمشیر را زان زشتخو ! باید به جرم ارتداد به دار آویخته شوی!
آقای صوفی قلندر میگوید : من مسلمانم و پشت بندش هم فریاد میزند :ناد علیا مظهر العجائب!
آقای حجت الاسلام و المسلمین با دله دزدان قمه کش از راه می‌رسد و با دهان کف کرده نعره بر میکشد که : این ناکثین و قاسطین و مارقین را باید کشت .
این دعواها ‌‌و کشمکش ها حتی به حروف الفبای فارسی هم کشیده شده است:
آقای « ز » و آقای« ذال » قرن هاست دست در گریبان همدیگر انداخته و بقول همولایتی ها کش و‌ وا کش دارند. در این گیر و دار سر ‌وکله آقای « ض» هم پیدا شده است و میگوید : بزم بزم بز بز ها ، دو شاخ دارم به هوا ! کی میاد به جنگ من ؟ آقای « ظ دسته دار» هم آن گوشه کناره ها ایستاده است و این معرکه را تماشا میکند .لاجرم کار بجایی رسیده است که بقول هادی خرسندی نمیدانیم« گذار » را باید با آقای « ذال »بنویسیم با آقای « ضاد » بنویسیم . با آقای « ز» بنویسیم .با «ظای دسته دار » بنویسیم یا با « ظای » بی دسته !
همین گرفتاری را با « س» و « ث» و « ص» هم داریم
تازه میخواهیم بین آقایان« س » و« ث» و « ص» میانجیگری بکنیم که سروکله آقای «ط » دسته دار پیدا میشود و برای آقای « ت» که نه دسته دارد و نه چماقدار دارد و نه فدایی جان بر کف دارد شاخ و شانه میکشد
در این گیر و دار آقایان « غ» و « ق» هم حیران و سرگردان مانده اند که آیا قیمه را با غین می نویسند یا با قاف؟
ما برای اینکه این دعوا دامنه پیدا نکند و خشک و تر را با هم نسوزاند با کدخدا منشی وارد معرکه میشویم و میگوییم : آقایان ! آقایان ! لطفا دست نگهدارید ! آنرا که با قاف مینویسند قمه است نه قیمه! قیمه را با راسته گوسفند و لپه دیر پز می نویسند !
گفت : اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو «من» را در سرا….
خلاصه اینکه شلم شوربای عجیب غریبی است و بقول دایی مم رضای ما سگ صاحبش را نمی شناسد

۶ شهریور ۱۴۰۱

عکس یادگاری

انگار همین دیروز پریروزها بود .تندرست و خندان بودیم . گهگاه با دکتر باقر پرهام و بیژن اسدی پور و هانری نهرینی و نوح و سپند ‌و مهدی می نشستیم گپی میزدیم . قال و‌مقالی راه می انداختیم . جامی می نوشیدیم . از زمین و زمان می گفتیم و می خندیدیم .
زمان بسرعت برق ‌ و باد گذشت. سپند و نوح این جهان را واگذاشتند . باقر پرهام ماههاست در بستر بیماری است . و ما لنگان لنگان دوره میکنیم شب را و روز را.
گهگاه به دیدن پرهام میروم. دیگر توان راه رفتن ندارد . توان سخن گفتن نیز . دلم میخواهد همچون گذشته از او بیاموزم . خشم و خروش اش را به تماشا بنشینم . بنشینم تا برایم از فردوسی و سیاوش و سودابه و تهمینه بگوید . بنشینم و همچون گذشته در گریبانش در آویزم تا خشمش زبانه بکشد . تا در ستایش رضا شاه سخن بگوید و بازتاب سخنم را به خشم پاسخ گوید
اما دریغ که دور زمان درنگ ندارد و با شتاب پیش می تازد
برای رفیق خوبم باقر پرهام آرزوی تندرستی دارم

زنده ها و مرده ها

من این را جایی خواندم . یادم نمیآید کجا. اما حرف درستی است :
اینکه :
همه ایرانی های زنده بد هستند و همه ایرانی های مرده خوب و مامانی

کس در این خانه جاودانه نزیست

حبیب یغمایی شعری دارد که ناپایداری این جهان و فروپاشی بام ها و سقف ها و‌ایوان ها را تصویر میکند .
شعر این است:
بگذرد این پلید دوران هم
که نماندست عمر چندان هم
کس در این خانه جاودانه نزیست
دیو بیرون شود سلیمان هم
بشکافد ، پراکند ، ریزد
بام ها ، سقف ها و ایوان هم
یوم «تبلی سرائر» است وشود
زیر و رو آشکار و پنهان هم ...
وقتی این شعر را میخواندم با خودم میگفتم آیا مرگ کسان و ناکسان - و های و هوی جانگزایی که در پس مرگ آنان راه می افتد -همان « یوم تبلی السرائر » نیست؟
بر اساس آیه ۹ سوره طارق ، یوم تبلی السرائر روزی است که همه راز های پنهان آدمی آشکار میشود و طشت رسوایی او سرانجام با همه پنهانکاری هایش از بام فرو می افتد .
با خود میگفتم : یوم تبلی السرایر کسانی چون رضا براهنی و هوشنگ ابتهاج را به چشم دیدیم و اکنون با دشنه ای در مشت و آتشفشانی از خشم ،چشم براه آن هستیم تا مرگ کسانی همچون ابراهیم گلستان و محمود دولت آبادی و شیرین عبادی و عبدالکریم سروش و اکبر گنجی از راه برسد و گدازه های نفرت خود را بر کالبد بیجان شان ببارانیم و یوم تبلی السرایر دیگری بسازیم.
شعر حبیب یغمایی را دوباره میخوانم :
کس در این خانه جاودانه نزید
دیو بیرون شود سلیمان هم
بشکافد ، پراکند ، ریزد
بام ها ، سقف ها و ایوان هم
بگمانم اگر « سایه» میدانست که سوداگران و افسونیان بر جنازه او چوب حراج خواهند زد ، به هر جان کندنی بود چند سال دیگری میزیست تا هم چماق از دست افسوسیان بگیرد و هم سوداگران یلدایی را ناکام کند

۴ شهریور ۱۴۰۱

سایه در سایه ابلیس

ای دوست بر جنازه دشمن چو بگذری
شادی مکن که بر تو همین ماجرا رود
ابلیسان در سایه ابلیس بر جنازه « سایه» نماز می خوانند.
زاغ سار اهرمن چهرگانی در طیلسان « فرهنگ » و « ارشاد» مویه سر می‌دهند و در حالیکه ریش ها به خون سعیدی سیرجانی و خانلری وسعید سلطان پور و هزاران سخنور دیگر خضاب فرموده اند در رثای شاعری ندبه میکنند که گویا در آستانه آن «شبیخون بلا » از امام شان با واژگانی چون « اهالی آفتاب »یاد کرده بود .
از آنسو ، مردان و زنانی خشمگین ، با شلاق تهمت و یاوه و نفرت و نادانی ، بر جنازه مردی سنگ می پراکنند که خطاب به همین مار خوار اهرمن چهرگان فریاد زده بود :
سال ها فریاد آزادی زدید
فرصتی افتاد و زندانبان شدید .
قصد دفاع از چند و چون گرایش های سیاسی سایه را ندارم و لی رسم مروت نه این می بینم و آیین فتوت نه چنین که از دوست و دشمن طعن بیند و از مرد و زن لعن . زیرا او را سخنسرای یگانه ای میدانم که بر تارک غزل معاصرایران نشسته است و تا ابدالآباد در تاریخ ادبیات میهن بلازده ما جاودانه خواهد درخشید که بقول خود او :
بانگ دریا دلان چنین خیزد
کار هر سینه نیست این آواز
بسیارانی به دشنامش نشسته و سنگ ملامت بر جنازه اش می پراکنند که چرا آن نابکار هیچ اندیش را از « اهالی آفتاب » دانسته در حالیکه او از اهالی « آفتابه» بوده است اما گویی بیاد نمیآورند که در آن هنگامه خون و جنون و در آن بحبوحه ای که گوش ها بازیچه بانگ دروغ بود ، خود نیز همراه میلیونها افسونی دیگر تصویر آن ابلیس پیروز مست را در ماه میدیده اند و از ژرفای حنجره تب گرفته شان فریاد بر میکشیده اند که: این مباد آن باد !
شبی رسید که در آرزوی صبح امید
هزار عمر دگر باید انتظار کشید
در آستان سحر ایستاده بود گمان
سیاه کرد مرا آسمان بی خورشید
هزار سال ز من دور شد ستاره صبح
ببین کزین شب ظلمت جهان چه خواهد دید
دریغ جان فرو رفتگان این دریا
که رفت در سر سودای صید مروارید
نبود در صدفی آن گهر که می جستیم
صفای اشک تو باد ای خراب گنج امید
افسونیان و افسوسیان ، امروز هر یک بگونه ای در سایه سار امن و امان بر جنازه «سایه» تازیانه میزنند
افسونیان با طاس و طشت و نقاره در حالیکه عطر گلاب قمصر کاشان از عبا و ردا و تحت الحنک و عمامه و ریش و لباده شان از کران تا کران پراکنده میشود کالبد بیجان او‌را به اینجا و آنجا میکشانند تا لابد « خوشنامی و مرحبا و آفرینی» برای خود تدارک کنند و افسوسیان نیز همچون گنگ خواب دیده بر آنند تا نامی و نانی از این سنگ پرانی ها فراهم آورند که گویی شاعری سایه نام ، نان پاره تقاعد از دیوان محاسبات آنان میخورده و در طلب قاذورات دنیا مدح ناکسان و نابکاران میگفته است .
گزارش نازی عظیما مترجم صاحب نام وطن مان را بخوانید تا بدانید چه « یلدا» یی بر سایه گذشته است وبجای نبید چه زهر هلاهلی به کامش ریخته و چگونه زنده و مرده اش درچنگ « یلداییان » دست بدست میشده است که از قدیم الایام گفته اند : شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی .
سعدی میفرماید :
بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند
کز هستی اش بروی زمین بر نشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر خاک
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نو شیروان به خیر
گرچه بسی گذشت که نوشیروان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ بر آید : فلان نماند
Arash Bahmani on Twitter
MOBILE.TWITTER.COM
Arash Bahmani on Twitter
“روایت نازی عظیما از دیدارش با هوشنگ ابتهاج در روزهای آخر عمر شاعر https://t.co/pXmRmfqI1G”

چگونه ارتش ایران فرو پاشید


چگونه ارتش ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ بسرعت فرو پاشید؟
خشم رضا شاه از فروپاشی ارتش چنان بود که سرتیپ نخجوان وزیر جنگ را در سعد آباد زیر مشت و لگد گرفت و درجه هایش را کند
سالروز مرگ دکتر پرویز ناتل خانلری یکی از مفاخر فرهنگ ایران که ملایان اموال او را مصادره کردند و او روزهای پایانی عمر خود را در تنگدستی مطلق گذراند
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar 08 24 2022 Wed

دوغت را بخور

رفتیم یک لیوان دوغ درست کردیم چند تکه یخ هم توش انداختیم آمدیم حیاط خانه زیر درخت بلوط نشستیم و نرمک نرمک دوغ میل میفرمودیم و یک فقره « دوغ نامه » میسرودیم که :
تا کاسه دوغ خویش باشد پیشم
والله که به انگبین کس نندیشم
ناگهان چشم مان افتاد به عکس هایی از دولتسرای خانم کیم کارداشیان . یعنی همان قارداشیان خودمان .
دیدیم نوشته اند دولتسرای ایشان شصت میلیون دلار می ارزد .
خنده مان گرفت . با خودمان گفتیم : عجب ؟یعنی چه؟ مگر این خانم کارداشیان غیر از «باسن مبارک بقچه ای » شان دیگر چه هنری دارند که دولتسرای شان شصت میلیون دلار می ارزد ؟
تا که انگور شود می دو سه سالی بکشد
تو به یک لحظه شدی ناب ترین باده عشق؟
میخواستیم بگوییم گیله مردی که ما باشیم علاوه بر اینکه از هر سر انگشت مان هزار تا هنر میبارد و شصت و اندی سال هم توی این ینگه دنیا جان کنده ایم و هزار تا مار خورده و افعی شده ایم هنوز که هنوز است قیمت خانه مان به پای قیمت دولتسرای آقای ترامپ نمی رسد ! آنوقت خانم قارداشیان خانه شان شصت میلیون دلار است ؟
یکباره دیدیم از عالم غیب ندایی آمد که : ای آقای گیله مرد ! فضولی موقوف ! بنشین دوغت را بخور :
نوش کن دوغ و در مده آواز
دوغ خواره نگاه دارد راز !

ابابیل

پاره ای اوقات آدمیزاد در کار این آقای باریتعالی حیران میماند
آنوقت ها که ما عقل به کله مان نبود و با کتاب آسمانی مسلمانها سر و سری داشتیم خوانده بودیم که همین آقای باریتعالی برای آنکه خانه کعبه رااز وساوس شیطانی و یورش نابهنگام لشکریان فیل سوار ابرهه حبشی محفوظ بدارد لشکری از ابابیل را مامور سرکوبی آنان فرموده و این پرندگان معجزه ساز به فرمان حضرت باریتعالی با پرتاب سنگریزه های معجزه آسا تر ! تمامی فیل ها و فیل سواران جناب ابرهه حبشی را تار و مار کرده اند ( و ارسل علیهم طیرا ابابیل -آیه سوم - سوره فیل قرآن)
حالا نمیدانیم آیا نسل این ابابیل منقرض شده یا بلایی بر سر آنها آمده یا به جاهای خوش آب و هوا تری کوچ کرده اند که وقتی زور حضرت باریتعالی به بندگان طاغی و عاصی و یاغی اش نمیرسد بجای اینکه برای حفاظت خانه اش از ابابیل یاری بخواهد دست به دامان آقای امریکا میشود تا سامانه موشکی پاتریوت را در عربستان نصب کنند که شبه نظامیان حوتی نتوانند به خانه اش آسیبی برسانند .
این اسماعیل خان بیدرکجایی لابد حق داشت که میگفت :
وقتی که من بچه بودم
زور خدا بیشتر بود .