یکی از یکی پرسید : اسمت چیست؟
گفت : هیبت الله !
گفت : راستی راستی اسمت هیبت الله است یا میخواهی ما را بترسانی؟
حالا حکایت ماست.
ما یک رفیقی داشتیم گوشت نمی خورد . شیر و ماست نمی خورد . تخم مرغ هم نمی خورد . سبزی خوار بود . خام خوار بود . توفصل زمستان کله سحر پا میشد میرفت تو دریا شنا میکرد( آنقدر گوشت و مرغ نخورد تا اینکه قلبش از کار افتاد و به رحمت خدا رفت .انا لله و انا الیه الراجعون!)
یکوقت پا شد رفت هند . دو سه هفته ای آنجا بود . وقتی برگشت دیدیم همه صدایش میکنند آقای دکتر فلانی!
گفتیم : شوخی میفرمایید ؟این طفلکی که گوز را با ضاد می نویسد .
گفتند : نه آقا ! مگر ما با شما شوخی داریم ؟ ایشان آقای دکتر هستند .
گفتیم : دکتر ؟ مگر میشود با یک سفر دو سه هفته ای به هند دکتر شد ؟حالا ایشان در چه رشته ای دکترا گرفته اند ؟ در رشته دوچرخه سواری یا پنجه بوکس؟
گفتند : نه آقا ! ایشان دکترای تغذیه گرفته اند.
فردایش ما چمدان مان را بستیم راه افتادیم . زن مان پرسید : کجا؟
گفتیم : میرویم هند
پرسیدند : هند ؟ آنجا مگر مرده شورشان مرده است که شما شال و کلاه کرده اید میخواهید بروید هند ؟
گفتیم : میخواهیم برویم دکتر بشویم!
چمدان مان را از دست مان گرفتند و گفتند : لازم نیست شما دکترا بگیرید. همین حالا هم بدون دکترا ابوعلی سینا را به شاگردی تان قبول ندارید . بروید همان کشک تان را بسابید !
یک رفیق دیگری داشتیم که در پاریس زندگی میکرد ، یک روز مرا برداشت رفتیم پشت دیوارهای دانشگاه سوربن قدم زدیم و بالا و پایین رفتیم . وقتی برگشتیم امریکا دیدیم ایشان هم دکتر شده اند .
گفتیم : عجب ! ما نمیدانستیم اگر آدم سه چهار بار دور و بر دانشگاه سوربن بالا پایین برود دکتر میشود، آنهم چه دکتری ! دکتر آسیب شناس!
یادش به خیر ، در ایام ماضی یک شب همراه استادم دکتر محمد جعفر محجوب خانه جهانگیر خان شاعر مهمان بودیم . دو سه لیوان از آن شراب های ناب پیل افکن نوشیده بودیم داشتیم به فرمایشات شیرین استادمان گوش میدادیم و می خندیدیم . خانمی آمد نزدیک ما و از استاد پرسید : ببخشید استاد ! شما در چه رشته ای دکتر هستید؟ ( طفلکی لابد خیال میکرد استاد محجوب دکتر گوش و حلق و بینی و سلاطون و قولنج و زخم اثنی عشر و این حرفهاست و دست به نقد می تواند نسخه ای برایش بنویسد)
استاد محجوب خنده ای کرد و گفت : دکترای خوش سخنی!
یک آقایی هم در لس آنجلس بود و اعلام کرده بود رییس دانشگاه گلوبال است . صد دلار میگرفت یک دکترای افتخاری بشما میداد. کم مانده بود به شعبان بی مخ هم یک فقره دکترای افتخاری بدهد . بعد ها معلوم شد دانشگاه ایشان آشپزخانه شان است با یک دستگاه ماشین چاپ !
به این رفیق پاریس نشین مان هم یکی از آن دکتراهای افتخاری داده بود و پس از مدتی نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود که با کلی جار و جنجال و فضاحت و آبرو ریزی دکترایش را پس گرفته بود ، اما هنوز که هنوز است آن رفیق مان از رو نمیرود و هر جا که میرود پای اسمش امضا میگذارد دکتر فلانی!
حالا هم اگر یک توک پا به این کلاب هاوس تشریف ببرید خواهید دید که صدها نفر با عناوین دکتر فلانی و دکتر بهمانی چنان گرد و خاکی راه انداخته وچنان فرمایشات محیر العقولی میفرمایند که مرحومان مغفوران افلاطون و ارسطو و ذیمقراتیس و نیچه و دکارت و مرحوم مارکس و انیشتین باید بیایند خدمت شان شاگردی یا بقول از ما بهتران تلمذ بفرمایند .حتی آقای شرم آور هم «دوختور شرم آور » شده اند !
غرض اینکه ما یک سئوالی از شما داشتیم . چطور است که ما چهلصد سال است اینجا پرت و پلا می نویسیم و شما را می خندانیم آنوقت شما حاضر نیستید ما را دکتر گیله مرد خطاب کنید ؟ مگر ما چه چیزمان از آن آقای دوختور شرم آور و آن دوختور آسیب شناس کمتر است؟ نکند آنها را خانم زاییده ما را فاطمه سلطان؟
انصاف هم خوب چیزی است والله!