دنبال کننده ها

۳۰ مرداد ۱۴۰۰

کلنگ اسلامی

عبید زاکانی میگفت : قوادی بهتر از قاضیگری است
اما اکنون قوادان بر مسند قضاوت نشسته و قاضی القضات می‌شوند
عبید مینویسد : از قلمدان قاضی قلمی بر زمین افتاد
شخصی که آنجا حاضر بود به قاضی گفت : کلنگ ات را بردار
قاضی به خشم در آمد که : مردک ! فرق قلم و کلنگ نمیدانی؟
مرد گفت : هر چه هست باشد ، تو خانه من با آن خراب کرده ای

روزگار باژگونه

سعدی میگوید:
آسمان را بر زمین نثار است و زمین را بر آسمان غبار .
اینک اما، گویی روزگار باژگونه ای است.
از آسمان بجای نثار غبار میبارد !
صبح رفتم حیاط خانه ام . همه جا سپید پوش است . انگار برف آمده است . برف ؟ آنهم وسط تابستان؟ تابستانی چنین سوزان؟
از آسمان خاکستر می بارد . و اینجا بیخ گوش مان آتش تنوره میکشد و میسوزاند و می تازد و ‌‌پیش می‌رود .
چه می توان کرد ؟طبیعت گاهی از انسان ظالم تر و بی پروا تر است .
و اما روزگار ما :
تیغ بر فرقم نهاد و گفت چونی؟ گفتمش
بر سر اولاد آدم هر چه آید بگذرد ……….
دلم برای آهوان و بلدرچین ها و بوقلمون ها و مارها و مورها و غزالانی که در این آتش بیداد جزغاله می‌شوند می سوزد .

۲۹ مرداد ۱۴۰۰

در کشاکش دو بلا

عجب تابستان گندی است . یکسو آتش سوزی . سوی دیگر کرونا
حالم خوب نیست . سراسر تابستان در دلواپسی گذشت . و همچنان میگذرد .
اینجا ، جنگل ها و خانه ها میسوزند . آتش تنوره کشان پیش میآید . آسمان سربی است . دود می خوریم . دود می آشامیم . ترس و اضطراب در وجود مان رخنه کرده است .
یعنی دوباره باید پاسپورتی و مسواکی و حوله ای و خمیر دندانی برداشته و بگریزیم ؟.
خورشید رنگ خون گرفته است . آتش سوزی با خانه ام چهار مایل فاصله دارد .
طبیعت دارد از آدمیان انتقام می‌گیرد . چه انتقامی هم
تاکنون بیست و سه هزار نفر خانه و زندگی خود را رها کرده و گریخته اند . با سگ ها و گربه ها و اسب های شان .و آلبوم های شان. دو شهر زیبای کوهستانی از صفحه روزگار محو شده اند .
دخترم تلفن میکند و میگوید: بابا ! آلبوم عکس ها را بردارید و فرار کنید! عکس های دوران کودکی ام آنجاست ها ! .
میخواستیم به مسافرت برویم. می خواستیم به تماشای جهان برویم . اما نمیدانیم بر سر خانه مان چه خواهد آمد . آتش با خانه ما چهار مایل فاصله دارد .
چه تابستان گندی است . چه تابستان تلخی است.
در کشاکش دو بلا گیر افتاده ایم .
بررسی ساختار عشیره ای جامعه افغانستان
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون پارس
Sattar Deldar 08 18 2021

وای حسین کشته شد

رفیقم زنگ میزند و میگوید :
خبر داری؟
می پرسم: چه خبری؟
میگوید : وای حسین کشته شد!
و گوشی را میگذارد
می بینید چه رفیقانی ما داریم ؟ همه اش خبرهای بد به آدم می‌دهند لاکردارها

۲۷ مرداد ۱۴۰۰

پیر مرد بو گندو

یک آقای هنر پیشه انگلیسی بالا بلندی بودبنام جرج ساندرز.
این آقای ساندرز که هم هنرپیشه و هم موسیقیدان وهم خواننده وهم ترانه سرا بود ؛ وقتی به سن ۶۵ سالگی رسید یک مقداری دارو تهیه کردو رفت در یک مهمانخانه دور افتاده ساحلی حوالی بارسلونا دارو ها را خورد و خود را کشت. در یاد داشتی که کنار تختش پیداکردندنوشته بود:
دلم نمیخواست بمن بگویند پیرمرد بوگندو !
این آقای ساندرزبرنده جایزه اسکار سال ۱۹۵۰ بخاطر بازی در فیلم All about Eve هم بوداما چون نمیخواست در روزگار پیری و از کار افتادگی سربار این و آن بشود خودش را کشت و خلاص.
چه آقای جنتلمنی!
در وصیت نامه اش هم چنین نوشت :
Dear World
I am leaving because l am bored.
I feel I have lived enough.
I am leaving you with your worries in this sweet cesspool.
Good Luck
George Sanders
این آقای ساندرز در پیرانه سری جهان را چیزی جز Cesspool نمیدانست . یعنی فاضلاب
----------------------------------------------------------------------------------------
Cesspool
an underground container for the temporary storage of liquid waste and sewage.
May be a black-and-white image of 1 person

۲۵ مرداد ۱۴۰۰

آقای شرم آور و بانگ دروغ و بی شرمی

آقای شرم آور- امیر فخر آور - آمده است در کلاب هاوس و میگوید :
وزارت خارجه امریکا اسامی بیست هزار تن از شهروندان افغان را که طی بیست سال گذشته به نوعی با ایالات متحده همکاری داشته اند در اختیار طالبان قرار داده است.
آقای شرم آور مدعی شده است که نیروهای طالبانی اکنون خانه به خانه در جستجوی این افراد هستند تا پس از شکنجه و کشتن شان اجساد شان را در گورهای دستجمعی به خاک بسپارند .
اگرچه هیچیک از منابع خبری جهانی چنین خبری را تایید نکرده اند اما آقای شرم آور با انتشار چنین خبر دروغی حتی به خودشان زحمت نداده اند چند لحظه ای در کلاب هاوس بمانند و به پرسش های مردم افغان پاسخ داده و منبع خبری خود را اعلام کنند.
غزالی در کتاب « کیمیای سعادت» میگوید :
هر که نور «عقل » بر وی اوفتاد از « شرم» شحنه ای سازد که وی را بر هر چه زشت باشد تشویر همی دهد .
چنین به نظر میآید که « نور عقل» بر این آقای شرم آور نتابیده است.

۲۴ مرداد ۱۴۰۰

کابل سقوط کرد

کابل سقوط کرد و رییس جمهورش جانش را بر داشت و گریخت . اینک بیچاره مردمی بر جای مانده اند که نه پای گریز دارند و نه دست ستیز .
در سال 1939 میلادی پس از حمله هیتلر به همه بنیاد ها و موسسات یهودیان ؛ یک آقای یهودی به یک آژانس مسافرتی در برلن میرود تا بلیطی بخرد و از کشور آلمان خارج بشود .
مسئول فروش بلیط از او می پرسد : کجا میخواهی بروی ؟
میگوید : نمیدانم
مسئول آژانس یک نقشه دنیا به دستش میدهد ومیگوید : انتخاب کن !
مرد یهودی خوب به نقشه نگاه میکند . هی بالا و پایینش میبرد . هی از چپ به راست و هی از راست به چپ واکاوی اش میکند . دست آخر می پرسد : نقشه دیگری ندارید ؟
چه درد انگیز است که اکنون آوارگان و پناهجویان ایرانی و افغان به سرنوشت آن انسان آواره یهودی گرفتار آمده اند .
دراین گیر و دار دولت های کثیف چین و روسیه اعلام آمادگی کرده اندکه حکومت طالبان را به رسمیت بشناسند
آخر چه می‌رود بر این جهان
که در همه جاده های آن
هنگامه های بی سر و سامانی است و کوچ؟

افغانستان و بچه سقو

در سال 1307خورشیدی بهنگام سلطنت رضا شاه در ایران ، مردی روستایی و بیسواد بنام حبیب الله کلکانی بر ضد حکومت امان الله خان پادشاه افغانستان قیام کرد ‌. شاه را فراری داد و خود بمدت یکسال بر تخت پادشاهی نشست.
پدرش به شغل سقایی اشتغال داشت و به همین سبب حبیب الله خان به « بچه سقو » یعنی بچه سقا نامیده میشد.
بچه سقو در دوره امان الله خان وارد ارتش افغانستان شد و در جنگ سوم افغانستان و انگلستان که به استقلال افغانستان انجامید شرکت داشت .
امان الله خان در دوران حکومت خود دست به اصلاحات عمیق اجتماعی زد و کوشید همچون رضا شاه کشورش را از چنبر بیچارگی و واپسگرایی نجات دهد و بسوی مدنیت بکشاند اما با واکنش منفی ملایان و مفتی ها روبرو شد و او را کافر و برگشته از اسلام قلمداد کردند. ‌بچه سقو هم که شدیدا تحت تاثیر تبلیغات ملایان قرار گرفته بود ارتش را ترک کرد و به گروه های ضد حکومتی پیوست.
او پس از ترک ارتش گروهی تشکیل داد و به راهزنی پرداخت اما راهزنی او با عیاری و جوانمردی همراه بود و فقط دارایی اشخاص ثروتمند را می دزدید و بخشی از غنایم را میان بینوایان تقسیم میکرد .
بعد از مدتی حبیب الله خان در شمال کابل محبوب شد . شاه دستور به باز داشت او داد اما او به پاکستان گریخت ودر آنجا ساماوارچی- آبدار باشی -شد.
در کتاب « افغانستان در مسیر تاریخ »در باره فرار بچه سقو از قول خودش چنین آورده است :
« من از ترس تعقیب امان الله با پسران مامای خود ( دایی خود ) سکندر و سمندر به پیشاور رفتم وچندی مشغول چای فروشی بودم و آنگاه در « توت گی» رفته دکان سماواری گشودم و همانجا ماندم تا موقع مراجعت به افغانستان رسید »
وقتی شاه جوان و اصلاح طلب افغانستان - امان الله خان - برنامه های اصلاحی خودش را آغاز کرد بسیاری از ملایان بویژه مشایخ نقشبندی ، شاه را کافر و حکومت او را نامشروع خواندند و حبیب الله را تشویق به مبارزه جدی علیه شاه کردند .
حبیب الله به افغانستان بازگشت و طولی نکشید که جنگجویانش کابل را به اشغال خود در آوردند .
شاه از کابل گریخت و بچه سقو وارد ارگ کابل شد و خودش را « امیر غازی حبیب الله خادم دین رسول الله » نامید و بر تخت شاهی نشست . روحانیون نیز که پشتیبان اصلی او بودند بجای تاج شاهی دستار سپیدی بر سرش نهادند و او را « امیر المومنین » لقب دادند .
او وقتی بر تخت سلطنت نشست سخنانی خطاب به مردم افغانستان ایراد کرد که متن آنرا به نقل از کتاب « تاریخ زبان در افغانستان » نوشته نجیب مایل هروی عینا نقل میکنم :
« مه(من) اوضاع کفر و بی دینی و لاتی گری حکومت سابقه را دیده و برای خدمت دین رسول الله کمر جهاد بسته کردم تا شما برادر ها را از کفر و لاتی گری نجات بتم ( نجات بدهم )
مه باد ازی (من بعد از این )پیسه (پول)بیت الماله به تعمیر متب(مکتب)خرج نخاد کدم (خرج نخواهم کرد )بلکه همه را به عسکر خود میتم(به سپاه خود میدهم )که چای و قند و پلو بخورن . و به ملاها میتم که عبادت کنن .
مه مالیه صفایی و محصول گمرکی نمی گیرم . همه را بخشیدم و دگه مه پاچای شما هستم (من دیگر پادشاه شما هستم ) و شما رعیت مه می باشین . بروید باد ازی(بعد از این )همیشه سات خوده تیر کنین( وقت خودتان راخوش بگذرانید )
بچه سقو در اولین اقدام خود قانون اساسی را لغو کرد . مدارس را بست. بجای تقویم شمسی تقویم قمری را رایج کرد .حجاب را برای زنان اجباری کرد . مالیات را لغو کرد .و قوانین شریعت را جایگزین قوانین مدنی کرد .
البته حکومت بچه سقو چند ماهی بیشتر دوام نیاورد و محمد نادر خان سپهسالار زمان امان الله خان که در پاریس می زیست به افغانستان باز گشت تا حکومت او را سرنگون کند .
قبایل بزرگ پشتون حمایت خودشان را از نادر خان اعلام کردند و محمد نادر خان بر کابل چیره شد .
بچه سقو به ارگ جبل السراج پناه برد ولی مورد عفو نادر خان قرار گرفت و نادر خان قسم نامه ای بر حاشیه قرآن نوشت که به حبیب الله و یارانش آسیبی نرساند .
بچه سقو تسلیم شد اما در مهرماه ۱۳۰۸ بهمراه هفده تن از یارانش به دار آویخته شد و حکومت بچه سقو به تاریخ پیوست .
May be an image of 1 person and standing

۲۳ مرداد ۱۴۰۰

سگ ها و آدم ها

رفته بودیم دیدن نوه ها . مادر بزرگ برای شان کتلت درست کرده بود
نوه ها یکی دو روزی است مدرسه میروند .
نوا جونی از راه رسید . بغض کرده و با چشمانی گریان .
پرسیدم : چی شده عزیزم؟ چرا گریه میکنی؟
چند دقیقه ای نتوانست چیزی بگوید . سرش را روی زانویش گذاشته بود و های های گریه میکرد .
نگران شدم و گفتم : چی شده عزیزم ؟ به بابا بزرگ نمیگویی چرا گریه میکنی؟
هق هق کنان سگش را نشانم داد و گفت :
Molly is dying
سگ شان Molly سیزده چهارده سال از عمرش میگذرد . حسابی پیر و ناتوان شده است .سرطان گرفته است .موهای صورتش یکدست سپید شده است . روز بروز هم ناتوان تر میشود .
پیش از این هر وقت مرا میدید دوان دوان بسویم میآمد و واق واقی میکرد و دمی تکان میداد و من هم دور از چشم دخترم لقمه ای یا تکه گوشتی در دهانش میگذاشتم اما حالا چنان پیر و ناتوان شده است که میآید کنارم دراز میکشد و فقط نگاهم میکند و توان واق واق کردن هم ندارد
قرار است روز سه شنبه مالی را ببرند بیمارستان و با تزریق آمپولی از درد و رنج پیری و بیماری خلاصش کنند .
وقتیکه میخواستم به خانه ام بر گردم دیدم نوا جونی رفته است سگش را بغل کرده است و دو تایی در آغوش هم به خواب رفته اند .
روز های تلخی در پیش خواهیم داشت
(تصویری است از دخترم آلما و سگ شان مالی - هشت سال پیش)
May be an image of 2 people, people sitting, dog and indoor