میگوید : یک آقای ریشویی - از آنها که هم با گرگ دنبه میخورند و هم با چوپان ضجه میزنند - در لس آنجلس یک کاسبی نان و آب دار راه انداخته که بیا و تماشا کن !
میگویم : خب ، چه اشکالی دارد ؟ هر کسی حق دارد نانی در بیاورد و منت حاتم طایی را نکشد . تو هم برو یک کاسبی نان و آبدار راه بینداز . مگر کسی جلویت را گرفته ؟
میگوید : این کاسبی از آن کاسبی هایی است که هر کسی از پس اش بر نمیآید . باید فوت و فن کاسه گری را بلد باشی . مقادیر معتنابهی رو میخواهد . بکار آدم هایی میآید که روی شان را توی مرده شور خانه شسته باشند .
میگویم : میشود بفرمایی ماجرا چیست ؟
میگوید : این عالیجناب رفته است ایران و با خودش یک مشت چوب و آهن پاره آورده است و میگوید آنها را در حرم مطهر حضرت ابا عبدالله الحسین متبرک کرده است . حالا آمده است با همین آهن پاره ها یک ضریح مقدس در لس آنجلس ساخته و یک ترمه سبز هم رویش کشیده است و دارد کاسبی میکند .
می پرسم : کاسبی ؟
میگوید : از نیویورک و واشنگتن و فلوریدا و بوستون و تکزاس و چین و ماچین ، علیامخدرات پودر و ماتیک زده ایرانی میآیند آنجا و پا برهنه دور ضریح مقدس طواف میکنند و طلب حاجات میفرمایند و حق البوق آقا را هم می سلفند !
میگویم : پس بیخود نیست که از قدیم الایام گفته اند یک مرید خر به از صد توبره زر .
بار گوناگون ست بر پشت خران
هین ! به یک چوب این خران را تو مران
آنگاه یاد این رفیق مان آقای چرندیاتی می افتم . این آقای چرندیاتی چند سال پیش آمده بود سراغ مان که : جناب گیله مرد ! چطور است بیاییم دور و بر همین فروشگاه تان یک امامزاده راه بیندازیم ؟ یک امامزاده راه بیندازیم تا هم حضرتعالی از این خر حمالی های شبانه روزی خلاص بشوید هم ما به پول و پله و آلاف و اولوفی برسیم .
از آنجا که ما هرگز عقل معاش نداشته و نداریم پوز خندی زده بودیم و گفته بودیم : چرندیاتی جان !آمدیم یک امامزاده هم اینجا راه انداختیم ، شجره نامه اش را از کجا بیاوریم ؟ آخر سند و مدرک و حدیث و حکایتی داریم که نشان بدهد حضرت امام موسی بن جعفر روزی روزگاری گذارش به این ینگه دنیا افتاده و اینجا ها هم کلی تخم و ترکه پس انداخته است ؟
آقای چرندیاتی میگفت : آقا جان ! آخر عقل تان کجاست ؟ شما به این چیز ها اصلا کار نداشته باش .فقط یک اسم عربی یاجوج ماجوج فلان بن فلان پیدا کن و بگذار روی امامزاده ات مابقی کارها بخودی خود حل میشود . کارت تمام است و نان ات به روغن .
از آنجا که ما عقل معاش نداشته ایم ، پوز خندی زده بودیم و گفته بودیم : چرندیاتی جان !مگر وسمه به ابرو قد آدمی را بلند میکند ؟نکند میخواهی ما را هم از حلوای کاشان و هم از شوربای قم محروم کنی ؟برو این دام بر مرغ دگر نه
با دیگران خوری می و با ما تلو تلو
قربان هر چه بچه خوب سرش بشو
اگر ما عقل معاش میداشتیم و به حرف های این آقای چرندیاتی گوش داده بودیم حالا در همین ولایت مان یک امامزاده داشتیم با گنبد و بارگاه و شجره نامه و کلی هم زلم زیمبو . نان مان هم توی روغن بود و دیگر مجبور نبودیم برای صنار سه شاهی تا پتل پورت بدویم .
اگر عقل معاش داشتیم کنار همین امامزاده ، یک هتلی ، مسافرخانه ای ، مهمانخانه ای ، نماز خانه ای ، سقا خانه ای ، آسایشگاهی ،چیزی میساختیم تا زایران محترم و محترمه ای که از شرق و غرب و شمال و جنوب امریکا برای طلب حاجات و کسب فیض روحانی و ملکوتی میآمدند بابت خورد و خوراک و خواب و نماز و پیاز و مابقی قضایا کم و کسری نداشته باشند . اما از آنجا که بقول مادر بزرگ خدا بیامرزمان چشم عقل مان کور شده بود همینطور پای در گل ماندیم و حالا هم چیزی نمانده است که قبض و برات آخری را بدهیم و برویم آن دنیا .
مرا ز دست برفته ست سیم و زر ، جمله
از آن شده ست مرا روی و موی چون زر و سیم .
میگویم : خب ، چه اشکالی دارد ؟ هر کسی حق دارد نانی در بیاورد و منت حاتم طایی را نکشد . تو هم برو یک کاسبی نان و آبدار راه بینداز . مگر کسی جلویت را گرفته ؟
میگوید : این کاسبی از آن کاسبی هایی است که هر کسی از پس اش بر نمیآید . باید فوت و فن کاسه گری را بلد باشی . مقادیر معتنابهی رو میخواهد . بکار آدم هایی میآید که روی شان را توی مرده شور خانه شسته باشند .
میگویم : میشود بفرمایی ماجرا چیست ؟
میگوید : این عالیجناب رفته است ایران و با خودش یک مشت چوب و آهن پاره آورده است و میگوید آنها را در حرم مطهر حضرت ابا عبدالله الحسین متبرک کرده است . حالا آمده است با همین آهن پاره ها یک ضریح مقدس در لس آنجلس ساخته و یک ترمه سبز هم رویش کشیده است و دارد کاسبی میکند .
می پرسم : کاسبی ؟
میگوید : از نیویورک و واشنگتن و فلوریدا و بوستون و تکزاس و چین و ماچین ، علیامخدرات پودر و ماتیک زده ایرانی میآیند آنجا و پا برهنه دور ضریح مقدس طواف میکنند و طلب حاجات میفرمایند و حق البوق آقا را هم می سلفند !
میگویم : پس بیخود نیست که از قدیم الایام گفته اند یک مرید خر به از صد توبره زر .
بار گوناگون ست بر پشت خران
هین ! به یک چوب این خران را تو مران
آنگاه یاد این رفیق مان آقای چرندیاتی می افتم . این آقای چرندیاتی چند سال پیش آمده بود سراغ مان که : جناب گیله مرد ! چطور است بیاییم دور و بر همین فروشگاه تان یک امامزاده راه بیندازیم ؟ یک امامزاده راه بیندازیم تا هم حضرتعالی از این خر حمالی های شبانه روزی خلاص بشوید هم ما به پول و پله و آلاف و اولوفی برسیم .
از آنجا که ما هرگز عقل معاش نداشته و نداریم پوز خندی زده بودیم و گفته بودیم : چرندیاتی جان !آمدیم یک امامزاده هم اینجا راه انداختیم ، شجره نامه اش را از کجا بیاوریم ؟ آخر سند و مدرک و حدیث و حکایتی داریم که نشان بدهد حضرت امام موسی بن جعفر روزی روزگاری گذارش به این ینگه دنیا افتاده و اینجا ها هم کلی تخم و ترکه پس انداخته است ؟
آقای چرندیاتی میگفت : آقا جان ! آخر عقل تان کجاست ؟ شما به این چیز ها اصلا کار نداشته باش .فقط یک اسم عربی یاجوج ماجوج فلان بن فلان پیدا کن و بگذار روی امامزاده ات مابقی کارها بخودی خود حل میشود . کارت تمام است و نان ات به روغن .
از آنجا که ما عقل معاش نداشته ایم ، پوز خندی زده بودیم و گفته بودیم : چرندیاتی جان !مگر وسمه به ابرو قد آدمی را بلند میکند ؟نکند میخواهی ما را هم از حلوای کاشان و هم از شوربای قم محروم کنی ؟برو این دام بر مرغ دگر نه
با دیگران خوری می و با ما تلو تلو
قربان هر چه بچه خوب سرش بشو
اگر ما عقل معاش میداشتیم و به حرف های این آقای چرندیاتی گوش داده بودیم حالا در همین ولایت مان یک امامزاده داشتیم با گنبد و بارگاه و شجره نامه و کلی هم زلم زیمبو . نان مان هم توی روغن بود و دیگر مجبور نبودیم برای صنار سه شاهی تا پتل پورت بدویم .
اگر عقل معاش داشتیم کنار همین امامزاده ، یک هتلی ، مسافرخانه ای ، مهمانخانه ای ، نماز خانه ای ، سقا خانه ای ، آسایشگاهی ،چیزی میساختیم تا زایران محترم و محترمه ای که از شرق و غرب و شمال و جنوب امریکا برای طلب حاجات و کسب فیض روحانی و ملکوتی میآمدند بابت خورد و خوراک و خواب و نماز و پیاز و مابقی قضایا کم و کسری نداشته باشند . اما از آنجا که بقول مادر بزرگ خدا بیامرزمان چشم عقل مان کور شده بود همینطور پای در گل ماندیم و حالا هم چیزی نمانده است که قبض و برات آخری را بدهیم و برویم آن دنیا .
مرا ز دست برفته ست سیم و زر ، جمله
از آن شده ست مرا روی و موی چون زر و سیم .