دنبال کننده ها

۱۸ بهمن ۱۴۰۳

انسان

معجزتی است باور نکردنی که این انسان دو پا و این معجزه آفرینش ! از پس هزاره ها و هزاره ها نتوانسته است گوشه ای بنشیند و شرابی بنوشد و در کرانه جویباری دلی دلی بخواند و از آب و آسمان و باران و باد و ستاره و خورشید و جنگل و دریا بهره بر گیرد و این یک دم عمر را به خوشدلی بسر آرد.
و معجزت دیگر اینکه: این اشرف مخلوقات ! مدام فیلی هوا کرده است و در لوای دین و مرز و نژاد و قومیت و خاک و خاکستر ، خاک بر سر خویش ریخته است و شمشیر بر کشیده و بر نطع خون نشسته است و دیگران را نیز بر نطع خون نشانده است . و چنین است که از روز ازل تاکنون اینجا و آنجای دنیا هنگامه های بی سر و سامانی است و کوچ.
آیا از انسان پریشانحال تر و مالیخولیایی تر و احمق تر موجودی می توان در درازنای تاریخ یافت؟
آیا توماس هابز راست میگفت که عقیده داشت انسان گرگ انسان است؟
May be an image of monument
All reactions:
22

۱۷ بهمن ۱۴۰۳

آقای دون پایه

می پرسم : در ایران چیکاره بوده ای؟
میگوید : کارمند دون پایه !
می پرسم : کارمند دون پایه دیگر چیست ؟
میگوید : ببین آقا جان ! در دوره آن خدا بیامرز کارمند دون پایه کسی بود که صبح اول وقت از خواب بیدار می‌شد ، دست و رویش را می شست ،نان و پنیری می لمبانید ،کت و شلواری را که هزار سال پیش خریده بود می پوشید ، کراواتی را که دیگر رنگ و رویی نداشت به گردنش می آویخت ، کفش هایش را با حوله خیس تمیز می کرد ، سوار اتوبوس خط چهار می‌شد میرفت اداره اش . آنجا با چهار تا و نصفی همکار و همقطارش خوش و بش میکرد ، هفت هشت ساعت پشت یک میز چوبی عهد شاه شهید می نشست ، دست به هیچ کاری نمیزد ، روزی بیست سی تا چای میخورد ، ساعت دو بعد از ظهر از اداره اش بیرون میآمد ، سوار اتوبوس خط چهار می‌شد ، سر راهش از بقالی اصغر آقا دو سیر پنیر لیقوان و از نانوایی شاطر عباس چهارتا نان سنگگ خشخاشی می‌گرفت ، میآمد خانه اش ، کت و شلوارش را در جا رختی آویزان میکرد ، بیژامه راه راهش را می پوشید ، می نشست سریال سرکار استوار و صمد آقا تماشا میکرد تا فردا .
فردا هم دوباره سوار اتوبوس می شد ، می‌رفت اداره اش ، با حسن و حسین و محمد و محمد قلی خوش و بش میکرد ، بیست سی تا چای قند پهلو می خورد ، آخر ماه هم حقوق نخور و بمیری می‌گرفت والسلام . این را میگفتند کارمند دون پایه!
می خندم و میگویم : عجب ؟ این نخستین بار است که اینجا در ینگه دنیا یک کارمند دون پایه می بینم. از زیارت شما خیلی خوشوقتم !
می پرسد : چطور ؟
میگویم اینجا همه شان یا مدیر کل و معاون وزیر بوده اند ، یا بابای شان با اعلیحضرت همایونی فالوده میل میفرموده است ، یا اینکه خودشان یا عموجان شان سرتیپ و ‌سرلشکر و سپهبد بوده اند . کارمند دون پایه نداشته ایم تا حالا ، شاید هم داشته ایم ما ندیده بودیم تا امروز
May be an image of studying
All reactions:
Bijan Eftekhari and 86 others

انقلاب پیاز و نماز

خاله سکینه دشمن خونی هرچه شیخ و ملا و آخوند و روضه خوان بود . هر آخوندی را که میدید حرص میخورد و میگفت : گردن این مفتخور حرامزاده را می بینی ؟ تبر نمیزندش !
خاله سکینه آنقدر حرص و‌جوش خورد و آنقدر کفر و ناسزا گفت هنوز پنجاه سالش نشده بود شب خوابید صبح بیدار نشد و تمام.
خاله سکینه گهگاه سری به خانه مان میزد برایم سیگار میآورد، میرفت سیگار کوپنی میگرفت میآورد خانه مان .می نشست یکساعت تمام به هرچه خدا و‌پیغمبر و امام بود ناسزا میگفت و با بغض میگفت : آدم وقتی این گدا گشنه های عمامه بسر و این لات و لوت های قداره بند خشت مال را می بیند که وکیل ‌و وزیر و استاندار و دالاندار و همه کاره مملکت شده اند دلش میخواهد زمین دهان باز کند ببلعدش ، وای به روزی که چاروادار راهدار بشود .
آنوقت چادر شبش را به کمرش می بست میرفت پی کار و زندگی اش
همیشه بمن میگفت : پسر جان ! یعنی من آنقدر زنده میمانم ببینم روی هر تیر چراغ برق یک آخوند آویزان شده است؟
هر وقت تلویزیون خانه مان تصویر خمینی را نشان میداد تف گل ‌گنده ای می انداخت و میگفت : شیرم بدرد به که سگم ناز کند ! این غربتی که یک پایش این دنیا یک پایش آن دنیاست گه خوری اش بد نیست عربی هم بلغور میکند ؟ این گه به آن گاله ارزانی .
خاله سکینه به انقلاب اسلامی میگفت : انقلاب پیاز و نماز!
خاله سکینه آنقدر زنده نماند به تخت شاهی نشستن آسید علی گدای روضه خوان را ببیند
آنقدر زنده نماند ببیند قیمت پیاز کیلویی سیصد چهارصد هزار تومان شده است
خاله سکینه شانس آورد زود رفت . ما بدشانس بودیم که ماندیم دق کردیم !
May be a doodle
All reactions:
81

۱۵ بهمن ۱۴۰۳

سعدی و آسید علی آقا

یعنی توی آن بیت رهبری با آن طول و عرض و ید و بیضایش و در میان خیل عظیم جان نثاران و خایه مالان و سرداران تریاکی و وافور داران زبان شناس و آقا بلی چی های عمامه دار و بی عمامه یکنفر پیدا نمیشود محض رضای خدا این پند حکیمانه همشهری مان حضرت مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی - ملقب به سعدی علیه الرحمه - را برای این آسید علی آقای روضه خوان -ملقب به آقای عظما - بخواند و او را از مخمصه برهاند ؟
ای روبهک ! چرا ننشینی به جای خویش ؟
با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش
دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد
با نفس خود کند به مراد و هوای خویش
از دست دیگران چه شکایت کند کسی
سیلی به دست خویش زند بر قفای خویش
چاه است و راه و دیده بینا و آفتاب
تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش
چندین چراغ دارد و بیراهه میرود
بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش
نقاشی از: علیرضا اسپهبد
May be art
All reactions:
28