مرا از شیراز فرستاده بودند سمنان . دوران نخست وزیری مهندس بازرگان بود .
آقای دکتر نور علی تابنده معاون اداری وزارت اطلاعات و جهانگردی - که اسمش را وزارت ارشاد ملی گذاشته بودند - مرا از شیراز به تهران خواست و گفت:
میخواهم بروی سمنان یا چهار محال بختیاری!
گفت : میروی مدیر کل آنجا میشوی!
گفتم : قربان ! شما همدر میان پیغمبران گریبان جرجیس را چسبیده اید ؟ مرا چیکار به ریاست ومیاست و مدیر کلی ؟ به حضرت عباس من در شیراز آسوده ام ، از کارم هم خیلی راضی هستم
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم
با لحنی پدرانه گفت : پسر جان ! جوان هستی ، تحصیلکرده هستی ، فرنگستان بوده ای ، آدم سالمی هستی ، پرونده ات هم پاک است ، پس برای چه مقصودی بر گشته ای ایران؟ این روزها مملکت ما به جوان هایی مثل تو نیاز دارد ، جوان هایی مثل شما باید با قبول مسئولیت این مملکت را بسازند ، شما حق ندارید به هر بهانه ای از قبول مسئولیت طفره بروید ، اگر شما به میدان نیایید همین چماقداران و اراذل واوباش سکان این مملکت را بدست میگیرند ؛ آنوقت است که هر تبهکاری وزیر و هر ابلهی پیشکار و هر شاگرد آخوری صاحب منصب و هر خسی کسی میشود و مملکت را به باد فنا میدهند . یا میروید سمنان یا چهارمحال بختیاری ! هیچ عذر و بهانه ای هم مورد قبول نیست
تاملی کردم و دیدم :
ز حکم اش جان نشاید برد کز هر سو که می بینم
کمین در گوشه ای کرده است و تیر اندر کمان دارد
اینگونه بود که به سمنان رفتم و شدم آقای مدیر کل !
و تازه آنجا بود که فهمیدم «که این دریا چه موج خونفشان دارد »
و آنجا بود که فهمیدم با چه گرگ های گرسنه ای باید دست به گریبان بشوم .
چند ماهی ماندم وپوسیدم ،مدام گریزگاهی می جستم که تن رها کنم و بگریزم .
سرانجام روزی مغولان از راه رسیدند و چشمانم بستند و به زندانم بردند . به چه جرمی؟ هنوز نمیدانم.
شاید به جرم همدلی با دکتر نورعلی تابنده که درویش بود و رهبر فرقه ای از دراویش گنابادی بود وبه داغ و درفش خمینی گرفتار آمده بود .
پس از آن ماجراهایی بر من گذشت که به وصف ناید .
امروز که یاد ها و یادگار های گذشته را مرور میکردم چشمم افتاد به حکم انتقالم از شیراز به سمنان. دیدم چهل سال پیش حقوق ومزایای ماهانه جناب آقای مدیر کل مجموعا هفت هزار ودویست و چهارده تومان بوده است که به پول امروز با توجه به قیمت دلار میشود ده سنت !
ما همه چیز دیده بودیم مگر مدیر کل ده سنتی!مدیر کلی که دستمزد ماهیانه اش ده سنت بود !