دنبال کننده ها

۱ آذر ۱۴۰۳

آلما جونی

امروز تولد دخترم آلما جونی است.
آلما جونی در سادگی و بی پیرایگی همتا ندارد.
اگرچه خودش مادر است اما آنچنان زلال و بی شیله پیله است که گویی از مرزهای کودکی پا فراتر نگذاشته است.
یکساله بود که در آن هنگامه گریز ناگزیر به بوئنوس آیرس کوچیدیم ؛ در بوئنوس آیرس به کودکستان رفت ؛ زبان اسپانیولی آموخت ؛ پنجساله بود که به امریکا کوچیدیم ؛ اینجا زبان انگلیسی آموخت و اسپانیولی از یاد برد؛ در کالیفرنیا به مدرسه و دانشگاه رفت ؛ لیسانس و فوق لیسانس گرفت ؛ در دانشگاه ارواین یکسالی عمر گذاشت تا دکترایش را بگیرد اما به ورطه عشق افتاد و دانشگاه را رها کرد ؛ ازدواج کرد ؛ معلم دبیرستان شد ؛ بچه دار شد ؛ چندی معلمی را رها کرد و اکنون همچنان معلم و مادر است: مادر نوا جونی یازده ساله و آرشی جونی نه ساله .
تولدت مبارک دخترم، اگرچه مادر شده ای اما همچنان کودک بمان . پاک و زلال و بی پیرایه . همچون دیروز ، همچون اکنون و همچون همه سال ها .
See insights and ads
All reactions:
Parviz Sadrian, Nasser Darabi and 147 others

درخت ها

به پدرم میگفتم : پدر جان ! بیا امریکا پیش ما ؛ بیا چند ماهی بمان و برگرد . میبرمت هاوایی ! میبرمت لاس و گاس !
میخندید و میگفت : پسرجان ! پس این دار و درخت هایم را چیکار کنم ؟
انگاری دار و درخت ها یش را به جانش بسته بودند
امروز که داشتم یاد داشت های ژوزه ساراماگو نویسنده پرتغالی را میخواندم دیدم پدر بزرگ او هم حال و هوای پدرم را داشت :
«پدر بزرگ من - خوک چران و قصه گو - چون حس میکرد نزدیک است مرگ به سراغش بیاید جانش را بگیرد ؛ به حیاط میرفت با درخت ها یکی یکی خدا حافظی میکرد ؛ در آغوش شان میگرفت و اشک میریخت ؛ چون میدانست دیگر آنها را نمی بیند ....»
پدرم هم با درخت ها حرف میزد . با درختان سیب، انار ، انجیر، عناب ، گلابی و گردو.
ناز و نوازش شان می‌کرد
همه شان رابا دستان خودش کاشته بود
نمیدانم آیا فرصت خدا حافظی با دار و درخت هایش را یافت یانه؟
با ما که نیافت
May be an image of tree
See insights and ads
All reactions:
Nasser Darabi, Farrokh RiazSadri and 144 others