نشسته بودم خبرهای ایران را میخواندم .
دیدم کوره آدمسوزی وکارخانه آدمکشی آقای عظما و شرکا همچنان برقرار است و تنها در ماه اکتبر 166 نفر در میهن ما به جوخه های مرگ سپرده شده اند .
در میان اعدام شدگان یازده بلوچ، نه نفر کرد ، سیزده شهروند افغان و شش زن بینوا وجود داشتند .
رفیقم که کنارم نشسته بود وقتی پریشانحالی مرا دید از من پرسید : چه آرزویی داری؟
گفتم : آرزویم این است بخوابم ؛ بروم توی اغما ؛ شش ماه بعد بیدار بشوم ؛ تلویزیون را روشن کنم ببینم میهنم آزاد شده است .
ببینم گیسوی دخترکان سرزمینم در هوا تاب میخورد .
ببینم بغض چهل وپنج ساله هموطنانم به خنده و شادی بدل شده است
ببینم از آسمان سرزمینم نور و شور و شعر و شعور و شادی میبارد .
ببینم « نان به سفره جامه ای بر تن » دیگر آرزوی محالی نیست .
ببینم در کوچه پسکوچه های میهنم « آزادی» قدم میزند و طنازی میکند .
من هر وقت دلم از این زمانه سرشار از شقاوت میگیرد به حافظ و فردوسی پناه میبرم .
فردوسی روایتگر چندین دوره ناکامی های تاریخی ایرانیان است .
فردوسی گذشته ای را تصویر میکند که بقول شاهرخ مسکوب نه تنها در روح و خاطره جمعی ایرانیان ، بلکه در تن و جان خویش نیز آنرا تجربه میکرد .
فردوسی همچون ما ایرانیان امروز ، در دوره تلخ دردناکی زندگی میکرد که تاخت وتاز بیگانگان به فروپاشی دولت سامانیان انجامیده و شیرازه کشور بار دیگر از هم گسسته بود ؛ یعنی همان سرنوشتی که مردم ایران با یورش تازیان و فروپاشی حکومت ساسانیان به آن دچار شده بودند ، یعنی یکبار دیگر ایران به گذرگاه نومید کننده ای در غلتیده بود که چشم اندازی جز نکبت و پریشانی وبی سروسامانی نداشت.
و چنین است که درد مندانه اینچنین میسرود :
برین گونه گردد همی چرخ پیر
گهی چون کمان است و گاهی چوتیر
شاهنامه فردوسی تبلور ناکامی ها وکام های تاریخی ایرانیان است . ناکامی هایی همچون :
-هزاره ضحاک و تاخت وتاز اوبر جان و مال مردمان فلات ایران .
-تاخت و تاز افراسیاب تورانی.
-هجوم اسکندر مقدونی
⁃ یورش تازیان از جنوب غربی ایران و اشغال کشور توسط بیابانگردان تازی.
تصویری که فردوسی از روزگار فرمانروایی ضحاک عرضه میکند گویی تصویر روزگار دوزخی اکنونی ماست :
چو ضحاک شد بر جهان شهریار
بر او سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز
بر آمد بر این روزگار دراز
نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی ، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
این گذشته پر فراز ونشیب همچنان در خاطره جمعی ایرانیان زنده است و تردیدی نیست که ایران و فرهنگ دیرپای ایران ققنوس وار از خاکستر خویش سر بر خواهد کشید و بار دیگر آفتاب رهایی در پهنه سرزمین دلاویزمان خواهد درخشید .
که ایران چوباغی است خرم بهار
شکفته همیشه گل کامگار
نگر ! تا تو دیوار او نفکنی
دل و پشت ایرانیان نشکنی
کز آن پس بود غارت وتاختن
خروش سواران و کین آختن
شاهنامه وحافظ بخوانید تا از رنج روزگار بیاسایید .