دنبال کننده ها

۳ آبان ۱۴۰۳

شعر خوانی برای مارمولک

رفیق مان به یکی پول میداد بیاید بنشیند به شعرهایش گوش بدهد !
من اول ها خنده ام میگرفت . میگفتم : دیوانگی مگر شاخ ‌و دم دارد ؟ بعد ها فهمیدم رفیق مان حق دارد .
آدم گاهی از تنهایی و بی همزبانی جانش به لبش میرسد . بقول رودکی :
با صد هزار مردم تنهایی
بی صد هزار مردم تنهایی
آدم دوست دارد با یکی بنشیند برایش درد دل بکند ، برایش شعر بخواند . سفره دلش را مثل صحرای مورچه خورت برایش باز کند .
رفیقی داشتم وقتی توی زندان انفرادی بود با یک سوسک رفیق شده بود . میگفت : تا سروکله سوسکه پیدا میشد برایش شعر می خواندم. برایش قصه میگفتم. اگر روزی سوسکه پیدایش نمیشد دق میکردم .
من وقتی شعر حافظ را می خوانم که میگوید « از خدا می طلبم صحبت روشن رایی » با پوست و استخوانم درد حافظ را می فهمم. درد تنهایی و بی همزبانی اش را .
بجز صبا و شمالم نمیشناسد کس
غریب من که بجز باد نیست دمسازم
گاهی آدم از زور بی همزبانی با خودش حرف میزند . بقول شمس تبریزی دست در گریبان خودش می اندازد ؛ با دار و درخت همصحبتی میکند ؛ با ماه و ستاره گفتگو میکند ، با مارمولک رفیق میشود ، برای مارمولک شعر می خواند .
من اینجا توی خانه ام با یک مارمولک رفیق شده ام .
گاهی اوقات که تو حیاط خانه نشسته ام و دار ‌و درخت ها را تماشا میکنم این مارمولک‌ خوش نقش و‌نگار از یک سوراخ سنبه ای بیرون میآید می نشیند روبرویم ، هی زق زق نگاهم میکند ، هی برایم دم تکان میدهد
میگویم : سلام‌عرض کردیم جناب مارمولک ! فرمایشی داشتید ؟
Do not Distract me please
وقتی می بینیم همینطور زل زده است مرا تماشا میکند میگویم : میخواهید برایتان شعر بخوانم ؟ انشاالله حال و احوال تان خوب است ؛ روماتیسم پوماتیسم که ندارید انشاالله ؟ دماغ تان چاق است انشاالله ؟ جایی تان که درد نمی کند ؟به حول و قوه الهی دندان درد که ندارید ؟
جناب مارمولک که موی دماغ مان شده هی دم تکان میدهد لام تا کام یک کلام حرف نمی زند .
چاره ای ندارم ببرمش پیش دکتر تران. دکتر تران هم لابد میفرستدش خدمت چی چی لوژیست . شاید روماتیسمی پوماتیسمی زخم معده ای چیزی داشته باشد ؟ بلکه هم لال باشد این حیوان بی آزار خدا!
چهره نگار : سیاوش روشندل - ایران
May be a doodle
See insights and ads
All reactions:
Foroz Nader, Hanri Nahreini and 89 others

محض رضای خدا

مادر خدا بیامرزم همیشه میگفت :
پسر جان ! هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیرد!
البته ما آنوقت ها از این حرف های مادرمان سر در نمیآوردیم و نمیدانستیم این حرف چقدر آب بر میدارد .
یادمان میآید ماه اردیبهشت که می‌شد باغات چای مان یکسره سبز میشدند و باید دستکم سی چهل تا کارگر بیایند برگ های چای را بچینند به کارخانه چایسازی آقای پیله ور تحویل بدهیم، اما هر چه این در و آن در میزدیم نمی توانستیم بیش از ده دوازده تا کارگر پیدا کنیم، لاجرم نیمی از باغات چای مان را به امان خدا رها میکردیم و غصه می خوردیم .
قضیه از این قرار بود که آقایان آمده بودند درست حول و حوش باغات چای مان کارخانه چینی سازی و حوله بافی و جوراب بافی و نمیدانم کارخانه سازنده کش تنبان ساخته بودند و دیگر کسی حاضر نبود بیاید توی باغات چای زیر آن آفتاب داغ و رطوبت جانفرسا کارگری بکند
به مادرم میگفتم : مادر جان ! اینهمه آدم های ریز و درشتی که ماه محرم و ماه صفر و ماه رمضان و نیمه شعبان میآیند روی سفره مان می نشینند میخورند و آروغ میزنند چرا حالا چهار روز به کمک مان نمی آیند؟
مادرم با بغضی در گلو میگفت : پسر جان ! هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیرد !
سالها بعد زمانی که مرحوم مغفور آقای معمر قذافی هنوز کیا بیایی داشت یک روز یک خانم بسیار بسیار زیبایی پریشانحال و گریان و گریبان چاک وارد همان هتلی شد که خبرنگاران خارجی آنجا حضورداشتند. او در برابر دوربین های تلویزیونی با چشمی گریان نعره بر میکشید که توسط نیروهای امنیتی لیبی مورد تجاوز قرار گرفته است
آقا ! چشم تان روز بد نبیند ؛ فردایش احساسات بشر دوستانه و انسان نوازانه «ناتو » چنان به جوش آمد که هزاران هزار تن گلوله و خمپاره بر سر لیبی ریخت و تا بیچاره قذافی را به بد ترین وجه ممکن به آن دنیا نفرستاد دست از سرش بر نداشت.
بعدها که سیل توپ و تانک و موشک و خمپاره بسوی لیبی سرازیر شد و یک جنگ داخلی تمام عیار همراه با ویرانی و آوارگی و فقر و برادر کشی راه افتاد ما فهمیدیم گربه محض رضای خدا موش نمیگیرد یعنی چه ؟
البته پیش از آن وقتی که آقای امریکا و آقای فرانسه و سرکار علیه عالیه بریتانیای کبیر ! سرگرم امام سازی برای مان بودند ما یکبار دیگر به یاد حرف های مادر خدابیامرزمان افتاده بودیم که هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیرد
غرض از این خرده فرمایشات گیله مردانه این است که به آقایان و خانم هایی که به امامزاده آقای ترامپ دخیل بسته اند یاد آوری کنیم که : هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمیگیرد !
May be an image of oil refinery
See insights and ads
All reactions:
Mina Siegel, Nasser Darabi and 87 others

۲۹ مهر ۱۴۰۳

بیماری مزمن هزار ساله

ما از دیرباز گرفتار چند بیماری مزمن همگانی هستیم که به این زودی ها دست از سرمان بر نمیدارد :
اسلامگرایی شهادت طلبانه.
چپگرایی ابلهانه.
ناسیونالیزم بی ریشه پفکی کاسبکارانه .
غرب ستیزی احمقانه .
و پیروی از پدیده سفیهانه ای تحت عنوان « یا بمیر یا بمیران »
بنابراین تا این بیماری های مزمن درمان نشود همان خواهیم بود که هستیم
البته این را هم با شگفتی میگویم که گویا نسل جدید برای شناخت این بیماری ها قدمی بر داشته ‌وهمچنان بر میدارد اما درمان قطعی این بلای مزمن به چند نسل محتاج است
نقاشی: هوشنگ پزشک‌نیا
May be an illustration
See insights and ads
All reactions:
Nasser Darabi, Farrokh RiazSadri and 21 others

۲۸ مهر ۱۴۰۳

شاه در خواب من

دیشب شاه را خواب دیدم .جوان تر بنظر میرسید . بنظرم بلند قدتر و لاغر تر بود . شکل و شمایل یک مرد چهل ساله بسیار خوش لباس و خوش قد و بالا را داشت. با موهایی به سیاهی قطران. از آن چهره ها که می توانست هنرپیشه یک فیلم عاشقانه هالیوودی باشد . از آنها که زن ها برای شان غش و ریسه میروند.
نشسته بودیم گپ میزدیم . سالن درازی بود و مردمانی نشسته در آن .
شاه ردیف جلو نشسته بود . هیچ نشانی از آن غرور سلطانی در او نمیدیدم .
نشسته بود به سخنان ما گوش میداد . آسوده خیال و متکی به نفس.
گفتم : قربان ! زمانی که شما شاه بودید من دانشجو بودم . چون در یک دنیای ذهنی آرمانی مالیخولیایی میزیستم لاجرم مخالف شما بودم !
هنوز کلامی دیگر از دهانم در نیامده بود که هیاهویی از میان جمعیت برخاست. نگاه کردم دیدم عده ای دست به اعتراض زده اند . کم مانده است بیایند مرا به داغ و درفشی بنوازند.
پرسیدم : برای چه اعتراض میکنید ؟
گفتند : چرا نگفته ای اعلیحضرت ؟او‌ شاه مملکت ماست ! باید بگویی اعلیحضرت!
از خواب پریدم و گفتم : عجبا ! این غوغاییان و غلامان خانه زاد حتی نمیگذارند ما در خواب هم با شاه مملکت مان صادقانه درد دل کنیم ، عجب زمانه شگفتی است !
May be an image of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Mina Siegel, Nasser Darabi and 43 others