آقا ! پاییز که میشود آدم با دیدن این دار ودرخت های رنگ وارنگ و این برگ ریزان و این طبیعتی که به هزار رنگ و شکل جلوه گری میکند یا فیلسوف میشود یا پیغمبر !
ما هم این روزها بدجوری شور نبوت بر ما میدمد!
گفتیم چطور است تا دیر نشده برویم مثل قلندران ایام ماضی کشکولی و من تشایی برداریم و ردایی و عبایی و قبایی و دلق مرقعی بپوشیم بفکر مداخل مان باشیم بلکه در این پیرانه سری بتوانیم یک عالمه پا منبری خوان قبا سه چاکی و چهار تا دعا نویس و رمال و جزوه کش و عشر خوان برای خودمان دست و پا کنیم که از قدیم گفته اند : یک مرید خر به از صد بدره زر !
اصلا آقا مگر ما چه چیزمان از حزقیال نبی و جرجیس و یونس و یوشع و اشعیا و دانیال نبی و همین ممد آقای خودمان کمتر است ؟تازه این انبیا سوات موات هم نداشتند در حالیکه ما لولهنگ مان کلی آب برمیدارد و هفت هشت تا زبان زنده و مرده دنیا را بلدیم و با هر قوم و قبیله ای می توانیم بدون دیلماج و دیوان بیگی و واقعه نویس و کاتب وحی و ایشیک آقاسی باشی و قوللر آقاسی باشی و قورچی باشی و غلامان خاصه شریفه و تفنگچی باشی و سواره نظام چرکسی مباحثه و معانقه کنیم .
حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش
اینقدر هست که گه گه قدحی می نوشم
به رفیق شیرازی مان میگوییم اگر ما فردا اعلام رسالت و نبوت کردیم با چه زبانی باید با جناب آقای باریتعالی مباحثه و مذاکره و معانقه و معامله و مصافحه کنیم؟ انگاری حضرت باریتعالی زبانی غیر از زبان چوپان ها نمیداند ؛ خدا کند دستکم زبان گیلکی بلد باشد
رفیقم میگوید : متاسفم کاکو ! باید زبان شیرازی بلد باشی تا خداوند تبارک و تعالی دعاهایت را مستجاب بکند و بگوید :
ها بعله!