این نوه جان مان - نوا جونی - آنوقت ها که دو سه سالش بود در میان همه غذا های عالم فقط نان خالی و کشمش را دوست داشت
یادش داده بودم به نان بگوید چورک ( بزبان ترکی یعنی نان ) . به کشمش هم میگفت مش مش!
هر وقت گرسنه اش میشد میگفت :
و ما از چورک گفتن و مش مش گفتنش کیف میکردیم .
حالا انگاری هزار سال از آن روزها گذشته است ، نوا جونی برای خودش خانمی شده و همچنان چورک را دوست دارد و گهگاه می بینم تکه نانی بدست گرفته است و آنرا با لذت میخورد .
پریروز ها مامانش تلفن کرده بود که بابا ! این نوا جونی از نظر ژنتیکی شبیه شماست
پرسیدم :چطور ؟
گفت ریاضی نمیداند ، اصلا از فرمول های ریاضی سر در نمیآورد اما تا دلت بخواهد اهل کتاب و اهل نوشتن و اهل ادبیات و اینحرف هاست کما اینکه از همین حالا دست به نوشتن اولین رمانش زده است .
آنگاه قطعات کوتاهی از نخستین رمانش را برایم فرستاد که خواندم و دیدم از نظر ساختار زبانی و تصویر پردازی و فرم داستان نویسی مدرن هیچ عیب و ایرادی ندارد آنهم از قلم یک دخترک یازده ساله .
چشم براه انتشار نخستین کتاب نوا جونی هستم .