دنبال کننده ها

۴ تیر ۱۴۰۳

بادت به دست باشد

بادت بدست باشد اگر دل نهی به هیچ ...
عکسی را که می بینید یاد ها و یاد بود هایی را در دل و جانم شکوفا کرد .
سی و پنج شش سالی از آن روزگاران گذشته است .
روزگارانی که عرصه تاخت و تازهای آن شهید مغروق مغبون آدمیخوار مظلوم ! هاشمی رفسنجانی بود و عقاب جور در پهنای میهن مان بال میکشید .
ما - گروهی جان بدر بردگان آن کویر هراس - اینجا در شمال کالیفرنیا ، با قلبی درهم شکسته و دستانی لرزان و پاهایی ناتوان ، روزنامه ای بنام " خاوران " بنیاد نهادیم و گرداگرد شمع وجود بی نامان و نامدارانی حلقه زدیم تا شاید صدای بی صدایان و آوای خاموشان و بی پناهان باشیم .
روزگار در کام و ناکامی گذشت . امیدمان برای رهایی میهن مان از چنگال " مار خوار اهرمن چهرگان " گاه به نومیدی رسید و گاه جوانه های تازه ای از درون ظلمات رویید . یاران بسیاری با خنجر کین دژخیمان از پای در افتادند و گذر زمان یاران دیگری را از ما گرفت .
امروز سال ها از آن روزهای امید و نومیدی گذشته است و هنوز گلبوسه های آفتاب رهایی بر فراسوی میهن مان جاری نیست اما زمان همچنان در گذر است و امروزی یا فردایی فرزندان مان شاهد بر آمدن خورشید خجسته رهایی سرزمین مان خواهند بود .
عکسی را که می بینید یاران و رفیقان و عزیزانی را نشان میدهد که گرداگرد شمع وجود نازنین مردی از تبار عشق و صمیمیت و پاکی و نیکمردی - استاد محمود ذوالفنون - موسیقیدان برجسته سر زمین رنج کشیده ما حلقه زده اند تا سطری از سطور تاریخ این سر زمین را رقم زنند .
یاد و نام بلند آن عزیزان و رفیقان و همراهان و همگامانی که رخت از این جهان بر کشیدند همواره در ذهن و روح و جان و جهان مان ماندگار و گرامی است و هیچگاه از خاطر مان زدوده نخواهد شد .
بقول حافظ :
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که ملک سلیمان رود به باد
از جمله کسانی که در این تصویر حضور دارند:
هانری نهرینی- حسین جعفری-فرامرز فروزنده -ناصر رستگار نژاد -دکتر اکبر صدیف- استاد محمود ذوالفنون-نصرت الله نوح - جهانگیر صداقت فر - دکتر زهرا طاهری و شخص شخیص گیله مرد با پیراهن قرمز و سبیل های نه چندان سپید در کسوت سردبیر همان خاوران مرحوم !
عکس از : خانم زری ذوالفنون
تاریخ انتشار عکس: سپتامبر ۲۰۱۷
May be an image of 8 people and text
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Karim Akhavan and 25 others

شاعر ترسو

غروب که میشود میروم یک ساعتی اینجا دور و بر خانه ام قدم میزنم . دکترم میگوید قدم زدن قند خون و فشار خون و کلسترول آدمی را پایین میآورد ، زنم هم همین عقیده را دارد اما خودش بجای قدم زدن در کوه و دشت و صحرا ، میرود توی فروشگاهها قدم میزند !
من میگویم تنها راه نجات از ابتذال ونومیدی ودلمردگی و بیهودگی ، گوش نکردن به اخبار رادیو تلویزیون ها ونخواندن روزنامه های سیاسی است و گرنه زیر خاکستر غصه و افسردگی خفه میشوید
پناه بردن به ادبیات، موسیقی ،نقاشی ، سینما ، دوچرخه سواری ، بازی های کودکانه با نوه ها و قدم زدن های صبحگاهی و شامگاهی در حاشیه جنگل ها و مزارع ورودخانه ها تنها پاد زهر موثر و جانانه برای گریز از این ابتذال فراگیر است .
اما اینکه چگونه می توان از چنبر این بلای آسمانی - یعنی جناب فیس بوق - گریخت عجالتا چیزی به عقل جناب فیلسوف مآب نمی رسد
همسایه ام میگوید : مواظب باشی ها ! آن بالاها خرس دارد ، تازگی ها سرو کله دوتا شیر کوهی( Mountain Lions )هم اینجاها پیدا شده است
از کمر کش جاده که بالا میروم گله آهوان را می بینم که به چرا مشغولند . با ترس و کنجکاوی مرا میپایند ، انگاری می پرسند : غریبه ! اینجا چه میکنی؟
درختان سیب و گلابی جنگلی به بار نشسته اند . باید یک ماه دندان روی جگر بگذارم تاسیب ها و گلابی ها قابل خوردن بشوند
تمشک ها اما یکی دو هفته دیگر خوردنی میشوند
میخواهم از کمرکش کوه بالا بروم . دوست دارم از آن بالا بالاها شهرم را تماشاکنم اما هراسی به جانم می افتد و بخودم میگویم اگر سر وکله خرس ها و شیرها پیدا بشود چه کسی به دادم خواهد رسید ؟
اینجا یک معدن طلای قدیمی هم وجود دارد ، البته دیگر طلایی در آن نمانده است ، هر روز بچه ها را از مدرسه شان میآورند اینجا تا معدن طلا را نشان شان بدهند ، بچه ها میآیند هیاهویی راه می اندازند آن سرش نا پیدا . یک کارگاه آهنگری هم آنجا بالای تپه وجود دارد ، مستر اسمیت با ریش سپید و لباس مخصوص آهنگران آنجا همچون ناپلئون بناپارت ایستاده است تا به بچه ها نشان بدهد پدربزرگ هایشان چطوری نعل اسب میساخته اند
غروب ها اما سکوت شگفت انگیزی همه جا را فرا میگیرد، هیچ صدایی از هیچ جایی شنیده نمیشود ، حتی زمزمه جویباری .
دلم میخواهد بروم بالای کوه آنجا خودم را در دامان طبیعت رها کنم ، چه میدانم شاید هم توانستم غزلی تازه بگویم اما از خرس ها و شیران کوهی می ترسم.
شما تا بحال شاعری ترسوتر از گیله مرد شجاع دیده بودید ؟
See insights and ads
All reactions:
Mina Siegel, Karim Akhavan and 37 others

حقشناسی طبیبانه

رفته ام چشمانم را عمل کرده ام . دیگر آقای روشنفکر عینکی نیستم . یکشاهی هم از بابت عمل چشم از من نگرفته اند .
حالا جراح و پرستار و کارمند فنی و تکنیسین بیهوشی و همه عناصرو‌اجزای اتاق عمل کارتی برایم فرستاده ابراز خوشوقتی کرده اند که عالیجناب آقای گیله مرد بیمارشان بوده است
یا اهورامزدا! میشود مملکت ما هم روزی روزگاری مثل همین شیطان بزرگ بشود ؟
May be an image of text
See insights and ads
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Mina Siegel and 85 others