دنبال کننده ها

۲۸ خرداد ۱۴۰۳

اوخ سوختم !

حضرت سعدی میفرماید :
گر در همه شهر یک سر نیشتر است
در پای کسی رود که درویش تر است .
ما امروز صبح پاشدیم دیدیم نماز مان قضا شده است ! چه کنیم چه نکنیم ؟
به خودمان گفتیم : نعوذ بالله ! شما که هرگز صائم الدهر و قائم اللیل نبوده ای خیال میکنی حضرت باریتعالی محتاج همین چهار تا خم و راست شدن حضرتعالی است ؟ شما که یک عمر نماز نخوانده و روزه نگرفته و خمس و زکات نداده و به جهاد کفار نرفته ای چه اشکالی دارد امروز را هم نماز نخوانی ؟ خیال میکنی دست نماز عمو رمضون باطل میشود ؟ این بود که رفتیم دوشی گرفتیم و سر و صورتی صفا دادیم آمدیم پیراهن مان را اطو کنیم دیدیم تلویزیون میگوید آقا زاده آقای رییس جمهور ینگه دنیا در دادگاه محکوم شده و قرار است برود زندان مدتی آب خنک بخورد
ما وقتی این خبر را شنیدیم میخواستیم به دستگاه قضا پیشنهاد کنیم یک سلول تر و تمیز مرتبی هم کنار سلول ایشان برای آن آقای لیچار گوی « حنا بسته مو »فراهم بکنند تا طفلکی ها آنجا بتوانند با هم‌درد دل بکنند و دلی بدهند قلوه ای بگیرند .اما نمیدانیم چطور شد حواس مان پرت شد اطوی داغ را بجای پیراهن مان گذاشتیم روی دست مان !
آقا ! خدا نصیب گرگ بیابان نکند، یکباره انگار میکنی یک کاسه آب جوش ریختند به سرمان ، چنان جیز جیزی بلند شد که هوارمان به آسمان رفت .( این قصه را الم باید که از قلم هیچ نیاید )
حالا نشسته ایم اینجا هر چه پماد و خمیر دندان و دوا گلی - یا بقول ما گیله مردان سرخه دوای - روی زخم مان میریزیم دردمان تسکین پیدا نمیکند
شما رفیقان دور ‌و نزدیک که الحمدالله همه تان دکتر و پروفسور و آسیب شناس و متخصص درمان سوختگی های درونی و بیرونی هستید میشود بفرمایید ما باید چه خاکی به سرمان بریزیم ؟
ما داشتیم چسان فسان میکردیم برویم دیدن یکی از بزرگان اهل تمیز ! می خواستیم پیش از رفتن مان برایش بخوانیم که : یا بفرما به سرایم ، یا بفرما به سر آیم !
حالا با این تن تب دار و پوست سوخته و اخلاق سگی و سوزش درونی و بیرونی ، چطوری برویم دیدن این بنده خدا ؟ نمیگوید زیره به کرمان آورده ای ؟
اوخ …..سوختم !
May be a doodle
See insights and ads
All reactions:
John Mahmoudi, Zari Zoufonoun and 59 others

۲۲ خرداد ۱۴۰۳

برو ته صف

رفته بودم فرانسه. رفتم شهرNantes»
فرصتی فراهم شد رفتم چند شهرک ساحلی را هم دیدم. یک جا درست کنار دریا دیدم بقعه و بارگاهی است. با یک عالمه شمع و زلم زیمبو.
پرسیدم: چیست؟
گفتند : جای پای یکی از حواریون حضرت عیسی در اینجاست!
گفتم : زیارتنامه خوان و خادم نمیخواهند ؟ حاضرم بیایم خادم اینجا بشوم پول و پله ای گیرمان بیاید
گفتند : ای آقا ! هزار تا داوطلب دارد ! برو ته صف!
See insights and ads
All reactions:
Susan Azadi, Siavash Roshandel and 42 others

آرزوهای پدر بزرگ

سه سال پیش در چنین روزی برای سومین بار پدر بزرگ شدم .
ما آرزو داشتیم زنده بمانیم نوه پسری مان را هم ببینیم . این آرزو بر آورده شد و پسرمان - الوین جونی- صاحب دختری شد گیس گلابتون که به ماه میگوید تو‌در نیا من در آمدم.
نامش Tessa
راستش را بخواهید آدمیزاد موجود شگفت انگیز طرفه معجونی است ، اگر همین حالا از من بپرسید چه آرزوی دیگری داری با پر رویی خواهم گفت : آرزو دارم آنقدر زنده بمانم تا فارغ التحصیلی نوا جونی و آرشی جونی و این شازده خانوم گیس گلابتون را از دانشگاه ببینم ! لابد اگر تا آن زمان هم زنده ماندم و همچنان شلنگ تخته انداختم خواهم گفت دوست دارم آنقدر زنده بمانم تا عروسی و بچه دار شدن نوه ها را هم ببینم !
جالب اینجاست که هفت سال پیش درست در همین روز - دهم جون ۲۰۱۷- ، الوین جونی و همسرش رزا جونی از دانشگاه کالیفرنیا دکترای خود را دریافت کرده بودند
Warmest Congratulations on the birth of sweet baby girl to Rosa joony and Elvin joony
I’m not Retired
I’m a professional Grandpa
See insights and ads
All reactions:
Mina Siegel, Zari Zoufonoun and 172 others

۲۰ خرداد ۱۴۰۳

بدخشان کجاست

وقتی تاریخ میخوانم می بینم نام بدخشان و سمرقند و بخارا و غزنه و هرات و بلخ و تخارستان و جوزجان و زابل و سمنگان و خجند و‌فاریاب و قندهار و نیمروز در سطر سطر متون تاریخی جاری است
وقتی شعر میخوانم می بینم همه این شهر ها و‌ولایات -که روزگاری گهواره پرورش شاعران و اندیشمندان و فلاسفه و اهل علم بوده اند - در شعر شاعران زمانه تلالویی جاودانه دارند
وقتی شاهنامه می خوانم با حکیم توس و رستم دستانش به سمنگان و زابل وطالقان و بامیان و ختلان و هیرمند و مولیان و کابلستان وگوزگانان ‌و سغد و نیمروز سفر میکنم و در آب های سیر دریا و آمو‌دریا سر ‌و روی میشویم و غبار از تن و جان میزدایم
وقتی تاریخ بیهقی میخوانم در طارم و جبال و ‌‌سپاهان و گرگان و طبرستان و‌نشابور و غزنه و بیهق و‌کاشمر و زوزن و قوچان و توس و سمنگان درنگی میکنم و با خود میگویم این فلات خسته چه موج های بلاخیری را از سر گذرانده و چها بر مردمانش رفته است که در چارسوی درد و رنج ، با منش نیک خود هنجار راستی را بنیان نهاده اند .
اگر طالبانی های افغانستان و داعشی های ایران بر این سرزمین اهورایی سیطره اهریمنی نداشتند دلم میخواست با عصای جستجو ‌در مشت ، بجای گشت و گذار در کوچه پسکوچه های تاریخ ، در کوچه پسکوچه های بیهق و فاریاب و غزنه و نیمروز و سمنگان و‌مولیان و ختلان پرسه میزدم و رودکی وار آوا سر میدادم که :
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی ‌‌و درشتی های او‌
زیر پایم پرنیان آید همی
و همراه ابوالفضل بیهقی میخواندم که :
ابلها مردا که دل در این جهان بندد !
See insights and ads
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Susan Azadi and 57 others