دنبال کننده ها

۱۶ خرداد ۱۴۰۳

نوا جونی یازده ساله شد

انگار دیروز بود . رفته بودیم بیمارستان . نوا جونی دنیا آمده بود . من بدجوری سرما خورده بودم . فین فین میکردم .دلم میخواست اولین نوه ام را بغل کنم و آمدنش به این دنیا را تبریک بگویم .اما نمی توانستم .
نوا جونی حالا به یازده سالگی رسیده است . دختری است اهل کتاب. آرام و بی هیاهو . شخصیتی بسیار متین ‌‌و دوست داشتنی.
با بابا بزرگ خیلی رفیق است . وقتی که سه چهار سالش بود هر چهارشنبه با هم میرفتیم ناهار .قبل از ناهار میرفتیم مزرعه آقای کوین . میرفتیم دیدن اسب ها . چیف و ریو . اسب ها هم با ما رفیق شده بودند . تا ما را می دیدند شیهه میکشیدند . بیتابی میکردند . انگار چشم براه ما بوده اند . برای اسب ها سیب می بردیم. می نشستیم سیب خوردن شان را تماشا میکردیم .
نوا جونی هر وقت با من به خیابان میآمد میگفت : بابا بزرگ ! روی این برگ های زردی که در خیابان‌ها ریخته اند پا نگذاری ها ! اینها مامان بزرگ برگ‌ها هستند . اگر پا روی شان بگذاریم خیلی درد شان میآید.
نوا جونی گهگاه بابا بزرگ را بر میداشت میبرد خرید. اسباب بازی می خرید . حالا دیگر علاقه ای به اسباب بازی ندارد . دوست دارد لباس بخرد . کتاب بخرد . هر وقت خانه مان میآید میگوید بابا بزرگ برویم کافی شاپ قهوه بخوریم . میرویم کافی شاپ . من قهوه میخورم نوا جونی بستنی.آرشی جونی هم همراه ما میآید . آرشی جونی هم همین روز ها نه ساله میشود. آرشی جونی دوست دارد با بابا بزرگ بیاید پیاده روی . وقتی خسته میشود میگوید : بابا بزرگ حالا کولم کن!
آرشی جونی یک انیشتین کوچولوست. میخواهد از همه چیز سر در بیاورد . مدام سئوال میکند .مدام در حال کند و کاو است.بابا بزرگ را خیلی دوست دارد .هر وقت خانه مان میآید از هفت دولت آزاد است .
نوا جونی دیگر برای خودش خانمی شده است. کوهنوردی و شنا را بسیار دوست دارد . ماجرا جوست. پریدن از کوه و کتل را دوست دارد. ترومپت می نوازد . میگوید میخواهم بروم از هواپیما بپرم پایین ! میخواهد با چتر نجات از هواپیما به بیرون بپرد . من زهره ام آب میشود اما نوا جونی از هیچ چیز نمی ترسد
تولدت مبارک خوشگل بابا بزرگ. تو عشق بابا بزرگ هستی. روح و روان بابا بزرگ هستی. یعنی آنقدر زنده میمانم فارغ التحصیلی ات را ببینم ؟
Happy Birthday my Love
بقول خودت : تاوالودت موباراک❤️❤️
❤️❤️❤️🌺🌺🌺🌺
Happy11th birthday to my beautiful, smart, and strong willed sweetheart Nava joony 🎉😘😘🥳
You have turned into such a amazing young girl and We are so proud of you!
Happy Happy Birthday to you .
Love you
See insights and ads
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Susan Azadi and 245 others

به پایان آمد این دفتر

بعد از ده روز گشت وگذار در شمال و جنوب کالیفرنیا بر گشتیم سر خانه زندگی مان.
من همه اش نگران گل هایم بودم . میگفتم نکند خشک شده باشند . رسیده نرسیده رفتم سراغ شان .
یکی دو‌تا از گلدان هایم پژمرده شده بودند. بوته های گوجه فرنگی از تشنگی هوارشان به آسمان بلند بود. پیش از آنکه لباس هایم را از تنم در بیاورم رفتم آب شان دادم . جان تازه ای گرفتند . امروز صبح همینکه از خواب پاشدم رفتم سراغ گل ها . دیدم شاداب و خندان بمن چشمک میزنند .
گفتم : سلام گل های عزیزم ! قول میدهم دیگر تنهای تان نگذارم ( بیچاره گل ها نمیدانند به قول و قرار ها و‌وعده وعید های آقای گیله مرد اعتباری نیست ).
دو سه روز آخر سفرمان را حوالی خلیج سانفرانسیسکو بودیم . به دیدن دوستان رفتیم . چند شهرک ساحلی را زیارت کردیم . و از هوای کاملا بهاری منطقه لذت بردیم
یک‌روز رفتیم هف مون بی(Half Moon Bay). یک عالمه کنار اقیانوس قدم زدیم. یک عالمه موج سواران را تماشا کردیم .
هف مون بی در روزگاران گذشته، در زمانه ای که تولید و فروش مشروبات الکلی در امریکا ممنوع بود بسبب مه آلود بودن دائمی اش یکی از مراکز تولید ‌و‌قاچاق ویسکی و شراب و ام الخبائث بود ، اما امروزه شهرکی است با رستوران ها و بارهای ساحلی و میعادگاه جهانگردان .
آنجا در کرانه اقیانوس بر بلندای تپه ای رستورانی است با غذاهای دریایی بسیار خوب ، نامش Sam’s Restaurant
جایتان خالی آنجاناهاری خوردیم و بقول رفیقم مرتضی خان نگاهی پیاله ای هم نوشیدیم و سر خوش و شاد آمدیم خانه.
دیروز بهنگام‌بازگشت به ولایت مان ، سری هم به شهر « کاسترو والی» زدیم که الوین جونی آنجاست و تسا جونی را هم‌دیدیم که روز تولدش بود و برای مان کلی شو اجرا کرد .
عصری راه افتادیم از بزرگراه ۵۸۰ و۶۸۰ به بزرگراه شماره پنج رسیدیم و بدون آنکه گرفتار راه بندان های موسمی بشویم راندیم بسوی بزرگراه شماره پنجاه شرقی و از آنجا راندیم بسوی روستا شهرمان .
سفر بعدی مان به نوادا خواهد بود
See insights and ads
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Hanri Nahreini and 130 others

۱۳ خرداد ۱۴۰۳

نقش دودول در سیاست

یک زمانی مرحوم مغفور جان پل دوم بود سوم بود کدام بود رفته بود کوبا بلکه آقای فیدل کاسترو را به راه راست هدایت کند !
صدها خبرنگار ‌‌و رادیو چی و تلویزیون چی و خفیه نویس و روزنومه چی همراهش رفته بودند کوبا . یکهو خبر پیچید که آقای کلینتون دودول مبارک را داده است دست مونیکاخانم .
آقا ! در چشم بر هم زدنی همه رادیو چی ها و تلویزیون چی ها و خفیه نویس ها ژان پل اول یا دوم یا سوم را رها کردند سوار هواپیما شدند آمدند واشنگتن . چه رسوایی ها که بپا نشد . میلیارد ها دلار خرج کردند بلکه کلینتون را از خر مراد بکشند پایین . آخرش بیچاره ال گور تاوان دودول بازی کلینتون را داد و آقای جرج بوش بر خر مراد سوار شد که او هم آن آتش بازی ها ‌‌و تیر و‌ترقه اندازی ها را در عراق و افغانستان راه انداخت و هزاران نفر را به کشتن داد .
یعنی دودول آقای کلینتون باعث شد تاریخ ورق بخورد ‌ودر مسیر دیگری بیفتد
حالا هم دودول آقای ترامپ سبب شده است تاریخ امریکا ورق بخورد و آدم بفهمد عرصه سیاست عرصه آدم‌های بخو بریده دو سر قاف است
See insights and ads
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Susan Azadi and 58 others