دنبال کننده ها

۱۳ خرداد ۱۴۰۳

مگر بابای تو شاه است ؟

رفته بودیم مهمانی. بعد از شام ظرف غذایم را بر داشتم شستم گذاشتم سر جایش .
صاحبخانه شروع کرد به تعارف که آقای فلانی ! شما مهمان ما هستید ، این چه کاری بود کردید ؟
گفتم : کاکو !من توی خانه ام هم وقتی غذایم را میخورم ظرف هایم را میشورم ، بعدش خاطره ای برایش تعریف کردم :
دخترم تازه ازدواج کرده بود . یک شب با شوهر امریکایی اش آمد خانه مان ، من از سر کار برگشته بودم ، خسته ‌‌و مانده .
همسرم رفت غذایم را گذاشت توی سینی آورد گذاشت جلویم.
فردایش دخترم تلفن کرد ‌وگفت : بابا ، میدانی شوهرم چه میگوید ؟
پرسیدم : چه میگوید؟
گفت : میگوید مگر بابایت پادشاه است که مامانت غذا جلویش میگذارد ؟
"Is your father a king that your mother serves him like this?"
May be an image of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Susan Azadi, Mina Siegel and 146 others

سفرنامه (۷)

«بیست و نهم ماه مه ۲۰۲۴»
امروز رفتیم پتالوما (Petaluma )
شهرکی دور و بر خلیج سانفرانسیسکو . میرویم دیدن کارخانه آبجو سازی که نام و آوازه ای دارد . نامش Lagunitas .
می نشینیم غذایی میخوریم و آبجویی ، هم غذایش و هم آبجوهایش بسیار خوشمزه اند و مستی و سرخوشی میآورند .
مست و سرخوش میشویم و می خندیم و میخندیم و میخندیم ، هوا هم بهاری است . نه گرم ‌ونه سرد و همیشه بهار .
پتالوما یکی از قدیمی ترین شهرهای کالیفرنیاست که بسال ۱۸۵۸ در هنگامه ای که طلا جویان مشتاق از چهار سوی عالم راهی کالیفرنیا شده بودند در کرانه رودخانه ای بهمین نام شکل گرفت و از طریق همین رودخانه لبنیات و محصولات غذایی خود را به سانفرانسیسکو میرسانید .
پتالوما - که در گویش سرخ پوستی به معنای سرزمین مسطح یا جلگه بدون کوه خوانده میشود - علاوه بر اینکه به داشتن شرابخانه ها ‌و تاکستان‌ها و کارخانه های آبجو سازی شهره آفاق است بلکه بعنوان « سبد تخم مرغ جهان » نیز شهرتی بین المللی داشته و بخش عظیمی از تخم مرغ مورد نیاز امریکا در همین منطقه تولید میشده است .
جای تان خالی ساعات خوشی را سر خوشانه در آنجا میگذرانیم آنگاه عازم سانتا روزا (Santa Rosa)میشویم که کارینویی دارد و هرسال هزاران نفر میآیند و همه آرزوهای دور و ‌دراز شان را آنجا به خاک می سپارند.
نامشGraton Resort and Casino .
ما که اهل قمار و برد و باخت نیستیم اما همسرجان و دوستش میخواهند بخت خود را بیازمایند . میروند یکی دو‌ساعتی بازی میکنند و ناباورانه چهارصد و شصت دلار هم برنده میشوند و‌خوش و‌خندان‌به خانه باز میگردیم
امروز قرار است برویم Half Moon Bay . جایی در کناره اقیانوس که رستوران هایش را بسیار دوست میدارم
ناهار را قرار است مهمان نسرین باشیم !
See insights and ads
All reactions:
Hanri Nahreini, Siavash Roshandel and 88 others

سفرنامه (۶)

« بیست و هشتم ماه مه ۲۰۲۴»
رسیده ایم سانفرانسیسکو . قرار است سه چهار روز اینجاها بمانیم .
روستا شهرمان تا اینجا صد مایل فاصله دارد . دلم هوای شهرم را کرده است . شهری که ترافیک ندارد . آرام ‌‌و با وقار در میان جنگلی از درختان بلوط غنوده است . شهرکی که تاکستان ها و شرابخانه های بسیار دارد . شهری که آرامش مطلق است . شهری که اسب و آهو دارد . سیبستان دارد . دلم برای آهوها و بوقلمون ها و بلدرچین های دور و‌بر خانه ام تنگ شده است. نگران گلهای خانه ام هم هستم ، میگویم نکند در غیاب من خشک بشوند !
دلم هوای نوا جونی و آرشی جونی و تسا جونی را کرده است . سالروز تولد نوا جونی و تسا جونی است . نوا جونی یازده ساله میشود ، تسا جونی سه ساله .
نوه ها بسرعت رشد میکنند و مادر بزرگ ها و‌پدر بزرگ ها هم پیرتر . و شکسته تر .
باید چند روزی اینجا بمانیم. باید برویم سانتا کروز .باید برویم هف مون بی (Half Moon Bay)
باید برویم کارمل ( Carmel).
خیلی جاهای دیگر هم باید برویم . باید برویم الوین جونی را هم ببینیم . باید برویم دیدن دوستان هم .
یاد خاطره ای افتادم ، پسرم الوین جونی وقتی چهار پنج سالش بود سعی میکرد فارسی یاد بگیرد. مامان بزرگش ازشیراز آمده بود امریکا و الوین جونی دوست داشت با مادر بزرگش فارسی حرف بزند .
در همان پنج شش ماهی که مادر بزرگ
اینجا بود الوین جونی یک عالمه فارسی یاد گرفته بود . با لهجه غلیظ شیرازی حرف میزد . به پختن میگفت پزیدن.
بمن میگفت : بابا ! شما خجالت نمیخوری سیگار میکشی؟
هر وقت میخواستیم برویم بیرون میگفتیم الوین جونی با ما میآیی؟
میگفت : در صورتی میآیم که به رستوران ایرانی نروید و توی ماشین هم شاجاریان گوش نکنید .
بچه ام از غذای ایرانی خوشش نمیآمد . بگمانم خسته شده بود از قورمه سبزی و چلوکباب و دو پیازه آلو ! از موسیقی ایرانی هم چیزی نمی فهمید.
یک شب بادی به غبغب انداخت و گفت : میدونی بابا ؟ من دیگه فارسی رو خوب یاد گرفتم . حالا هر چه بگویی می فهمم.
گفتم : هر چه بگویم میفهمی؟
گفت : آره
من هم سر به سرش گذاشتم و بیتی از حافظ خواندم وگفتم :
«ما سر خوشان مست دل از دست داده ایم » میدانی یعنی چه؟
الوین لحظه ای فکر کرد و گفت : بابا ! شما یه چیزی گم کرده ای!
See insights and ads
All reactions:
Mina Siegel, Siavash Roshandel and 113 others