رفته بودیم مهمانی. بعد از شام ظرف غذایم را بر داشتم شستم گذاشتم سر جایش .
صاحبخانه شروع کرد به تعارف که آقای فلانی ! شما مهمان ما هستید ، این چه کاری بود کردید ؟
گفتم : کاکو !من توی خانه ام هم وقتی غذایم را میخورم ظرف هایم را میشورم ، بعدش خاطره ای برایش تعریف کردم :
دخترم تازه ازدواج کرده بود . یک شب با شوهر امریکایی اش آمد خانه مان ، من از سر کار برگشته بودم ، خسته و مانده .
همسرم رفت غذایم را گذاشت توی سینی آورد گذاشت جلویم.
فردایش دخترم تلفن کرد وگفت : بابا ، میدانی شوهرم چه میگوید ؟
پرسیدم : چه میگوید؟
گفت : میگوید مگر بابایت پادشاه است که مامانت غذا جلویش میگذارد ؟
"Is your father a king that your mother serves him like this?"