دنبال کننده ها

۳۱ فروردین ۱۴۰۳

انقلابیون دو آتشه

دانشگاههای امریکا در پایان هر سال تحصیلی از شخصیتی بین المللی - خودی و بیگانه -برای ایراد سخنرانی در جشن فارغ التحصیلی خود دعوت میکنند
دانشگاه کالیفرنیا - لس آنجلس- در سال ۱۹۶۴ به سراغ محمد رضا شاه پهلوی رفته بود
از همان روزی که خبر دعوت شاه اعلام شد ، دسته های موافق و مخالف در محوطه دانشگاه به حرکت در آمدند و به جان هم افتادند.
کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اوج قدرت بود . با اینحال گروهی انگشت شمار هر روز در برابر صف عظیم مخالفان « زنده باد شاه » میگفتند . کتک می خوردند ، با سر و روی خونین از صحنه در میرفتند وباز صبح روز بعد آفتابی میشدند
روز موعود - اوایل ژوئن ۱۹۶۴- شاه و شهبانو با کبکبه و دبدبه به دانشگاه آمدند . هیئت مدرسان و مقامات دانشگاهی و پیشاپیش آنها استادان ایرانی به پیشگاه ملوکانه معرفی شدند
مراسم در هوای آزاد در صحن باز دانشگاه در حضور صدها دانشجو بر گزار میشد
پس از تشریفات مقدماتی ، شاه پشت تریبون قرار گرفت ، نطق غرای خود را به زبان انگلیسی از روی کاغذ می خواند
:در این هنگام بالنی در هوا پدید آمد . نوشته ای به حروف درشت در پی داشت
NEED A FIX? SEE THE SHAH!
( به مواد مخدر نیاز داری؟ دم شاه را ببین !)
بالن بر فراز جمع بی حرکت در هوا ایستاد . رفته رفته توجه همه به آن جلب شد .دانشجویان آن را با انگشت به هم نشان میدادند و درباره مفهوم پیام زمزمه میکردند
شاه غرق خواندن سخنرانی اش بود .اما پچ پچ ها را شنید و همینکه به آسمان نگریست به لکنت افتاد . جایی را که میخواند گم کرد . نطقش کور شد .کلماتش دیگر مفهوم نبود
و نمیدانم چرا من خجالت می کشیدم. شرمنده سر به زیر افکنده بودم . جرات نگاه کردن به پیرامون را نداشتم
راستش، دلم به حال شاه سوخت
از کتاب« حدیث نفس - حسن کامشاد- ص۲۴۴- جلد نخست »
----
بعد التحریر: لابد این دانشجویان انقلابی دو آتشه منتظر امامی بودند که هفت زبان زنده دنیا را میدانست و هر جا که میرفت آفتابه اش را هم با خودش میبرد
See insights and ads
All reactions:
Susan Azadi, Mina Siegel and 24 others

ودکای خدایان

آقا! ما دیگر داریم بکلی کفر و کافر میشویم. می ترسیم اگر حرف نزنیم دور از جان شما غمباد بگیریم.
بما گفته بودند خداوند تبارک و تعالی بهشت دارد . دوزخ دارد . صحرای محشر دارد . روز صد هزار سال دارد . جحیم دارد . سقر دارد . درخت زقوم دارد . ابواب الجنه دارد . هاویه دارد . چاه ویل دارد .حوض کوثر دارد که «طول آن از صنعا تا بصره است و به تعداد ستارگان آسمان جام در اطرافش می‌باشد که بدست حورالعین پر میشود و به مومن داده میشود . »
همچنین گفته بودند در خلد برین حوری هایی هستند عینهو هلو ! به هر مومن مسلمان شیعه اثنی عشری در آن دنیا هفتاد تا حوری می‌رسد که توی هفتاد قصر هفتاد طبقه ای انتظار آن مومن مسلمان شیعه اثنی حشری را میکشند .
بما گفته بودند در بهشت نهر ها و جویبار ها و چشمه هایی است که در آن شیر و عسل و شراب جاری است . اما عنده و عندالله بما نگفته بودند جناب آقای باریتعالی کارخانه ودکا سازی هم دارد .
بما چیزی نگفته بودند و گرنه ما به گور بابای مان میخندیدیم برویم ودکای اسمیرنف ونمیدانم قزوین پنجاه پنج و ودکای لهستانی و سوئدی و ودکای ابسلوت و «اسکای ودکا » و اینجور زهر ماری ها بخریم .
آقا !امروز ما رفته بودیم یکی از این فروشگاههای ینگه دنیایی بلکه نانی ،پنیری ،اشکنه ای ،قاذوراتی ، چیزی بخریم . دیدیم یک عالمه ودکای ساخت دستگاه ملکوتی حضرت باریتعالی آنجا بما چشمک میزند . ما را می بینی ؟ یکدفعه انگار میکنی یک کاسه آب داغ ریختند روی سر مان .گفتیم : عجب! سبحان الله .پس این آقای باریتعالی کنار خانه عفاف یک کارخانه ودکا سازی هم راه انداخته بود ما خبر نداشتیم ؟ رو کردیم به پاچال دار و گفتیم الهی از آتش جهنم خلاصی نداشته باشید ، الهی روز خوش در زندگی تان نبینید ،آخر شما ذلیل شده ها نبایست بما میگفتید در بارگاه ملکوتی حضرت باریتعالی ودکا هم پیدا میشود ؟
باری ،رفتیم یک بطرش را خریدیم یازده دلار .یعنی راستش خریدیم ده دلار و نود و نه سنت ( حالا نیایید یقه ما را بگیرید بابت همین مختصر دروغی که گفته ایم ما رابفرستند جهنم)
حالا می خواهیم امشب جای شما خالی یکی دو استکانش‌را نوش جان کنیم ببینیم چه پیش میآید
اگر فردا پس فردا سر و کله مان اینجا هاپیدا نشد یقین بدانید یکراست رفته ایم بهشت .رفته ایم بهشت فقط مانده ایم معطل که از بین آنهمه حوری های عینهو هلو کدام را اول انتخاب کنیم !
حقتعالی درهای خیر و سعادت و امن و صحت را بر همه شما نیز گشاده داراد! آمین !
See insights and ads
All reactions:
Mina Siegel, Siavash Roshandel and 82 others

نوا ....ندا

نوه ام - نوا جونی - از من می پرسد :
بابا بزرگ ! میدانی وقتی بزرگ شدم میخواهم چیکاره بشوم ؟
میگویم: نه بابا جونی. میخواهی چیکاره بشوی؟
می‌گوید: یا میخواهم ژورنالیست بشوم یا موزیسین .
میگویم : چقدر هم عالی است .
لحظه ای تامل میکند و می‌گوید : میخواهم مادر هم بشوم
I want to be a mother too
میگویم : مادر ؟
می‌گوید : بله! میخواهم دو تا هم بچه داشته باشم . یک پسر و یک دختر.
می پرسم : خب ! اسم بچه هایت را چه میگذاری؟
می‌گوید : اسم دختر م را میگذارم ندا ! ( و من یاد ندا آقا سلطان از نخستین ستم کشتگان حکومت اوباش می افتم که گویی جایی در خاطره جمعی ما ندارد )
می پرسم : خب، اسم پسرت را چه خواهی گذاشت ؟
می‌گوید : باید اسمی بگذارم که با اسم خودم جور در بیاید
میگویم : آها! چطور است بگذاری نوید ؟
میخندد و می‌گوید : ناوید ! اسم خوبی است بابا بزرگ !
میگویم : ناوید نه ! نوید
و او هی تکرار میکند نوید نوید نوید
May be an image of 1 person and smiling
See insights and ads
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Susan Azadi and 170 others