دنبال کننده ها

۳۱ فروردین ۱۴۰۳

نوا ....ندا

نوه ام - نوا جونی - از من می پرسد :
بابا بزرگ ! میدانی وقتی بزرگ شدم میخواهم چیکاره بشوم ؟
میگویم: نه بابا جونی. میخواهی چیکاره بشوی؟
می‌گوید: یا میخواهم ژورنالیست بشوم یا موزیسین .
میگویم : چقدر هم عالی است .
لحظه ای تامل میکند و می‌گوید : میخواهم مادر هم بشوم
I want to be a mother too
میگویم : مادر ؟
می‌گوید : بله! میخواهم دو تا هم بچه داشته باشم . یک پسر و یک دختر.
می پرسم : خب ! اسم بچه هایت را چه میگذاری؟
می‌گوید : اسم دختر م را میگذارم ندا ! ( و من یاد ندا آقا سلطان از نخستین ستم کشتگان حکومت اوباش می افتم که گویی جایی در خاطره جمعی ما ندارد )
می پرسم : خب، اسم پسرت را چه خواهی گذاشت ؟
می‌گوید : باید اسمی بگذارم که با اسم خودم جور در بیاید
میگویم : آها! چطور است بگذاری نوید ؟
میخندد و می‌گوید : ناوید ! اسم خوبی است بابا بزرگ !
میگویم : ناوید نه ! نوید
و او هی تکرار میکند نوید نوید نوید
May be an image of 1 person and smiling
See insights and ads
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Susan Azadi and 170 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر