محله مان دویست نفر جمعیت داشت. نام چهل تاشان حسن بود شصت تا شان حسین .
اگر یکی از کوچه رد میشد می پرسیدند : این کی بود ؟
می پرسیدند : کدوم مشدی حسن؟
-پسر مشدی حسین
کدوم مشدی حسین ؟
⁃ مشدی حسین خیاط
تو کوچه که بازی میکردیم نام چهارتای مان حسن بود پنج تای مان حسین.
اگر یکی صدا میکرد حسین پنج تای مان جواب میدادیم با من بودی؟
توی مدرسه هم همین مکافات را داشتیم
نصف بچه ها اسم خانوادگی شان یا حسینی بود یا حسنی.
وقت امتحان که میشد معلم ها گیج میشدند . این حسن حسینی که در علمالاشیا صفر گرفته کدام حسن حسینی است ؟
گاهی اتفاق می افتاد حسن حسینی خطایی میکرد . دعوایی میکرد . خودکار یکی را کش میرفت ، آنوقت آقای کنار سری مدیر مدرسه مان حسن سبیل را میفرستاد دنبالش . حسن سبیل میآمد در کلاس را باز میکرد میگفت : حسن حسینی را آقای مدیر خواسته برود دفترش.
توکلاس مان چهار تا حسن حسینی داشتیم
طفلکی ها از ترس توی شلوارشان میشاشیدند .
یکوقت میدیدی چهارتا حسن حسینی ریسه شده اند ترسان و لرزان میروند دفتر آقای کنارسری
ما توی محله مان چهار تا حسن کشاورز داشتیم . همه شان هم با همپسرخاله وپسر عمه و پسر دایی بودند .
گاهی بین این حسن ها دعوا میشد . میزدند همدیگر را لت و پار میکردند . ژاندارم ها میآمدند دنبال حسن کشاورز اما نمیدانستند کدام یکی را بگیرند ببرند پاسگاه .
فرض بفرمایید حسن کشاورز میرفت طاهره خانم را به زنی میگرفت . حالا سه تا حسن کشاورز باقیمانده می توانستند ادعا کنند طاهره زن آنهاست
قبرستان محله مان هم تماشایی بود
ده تا حسن حسینی و بیست تا حسین حسنی آنجا چال شده بودند . بیچاره نکیر منکر توی چه انشر ومنشری گیر میکرد تا حسن حسینی گناهکار را با حسنحسینی نماز خوانمومن اشتباه نگیرد .
من کی ام؟ لیلی و لیلی کیست ؟ من
ما دو یک روحیم اندر دو بدن
پدر مادر ها خیال میکردند اگر اسم بچه هایشان را حسن یا حسین بگذارند آقای ملکالموت سراغ بچه های شان نمیآید .گیلانی ها اسم بچه شان را میگذاشتند بمانی. ترک ها میگذاشتند الله وردی. فارس ها میگذاشتند خدا داد . میخواستند سر عزراییل کلاه بگذارند
یکبار یکی از همین حسن ها یکنامه عاشقانه برای شهین حسینی فرستاده بود . نامه بجای آنکه بدست شهین بیفتد افتاده بود دست بابایش آقای حسن حسینی . او هم نامه را برداشته بود آورده بود مدرسه مان داده بود دست آقای کنارسری و گفته بودمرد نیستم اگر یکایک دنده هایش را نشکنم .
آقای کنارسری حسن سبیل را فرستاده بود دنبال حسن عاشق پیشه
چهارتا حسن پا شده بودند رفته بودند دفتر آقای کنارسری.
آقای کنارسری پرسیده بود : حسنحسینی کدام تان است ؟
چهارتایی گفته بودند : آقا اجازه ؟من حسن حسینی هستم.
آقای کنارسری دست هرکدام شان یک خودکار داده بود گفته بود : اینجا بنویسید من حسن حسینی دانش آموزسال هشتم دبیرستان ایرانشهر لاهیجان هستم ….
نه هر خر را به چوبی راند باید
نه هر کس را به نامی خواند شاید
آنوقت از روی دستخط ها حسن حسینی عاشق پیشه را شناخته و بابایش را سوزانده بود طوری که حسن آقای ما پشت دستش را داغ کرده بود دیگر هیچوقت دنبال عشق و عاشقی نرود .
اواخر تیرماه نتیجه امتحانات را روی دیوار مدرسه می چسباندند.
میرفتیم نتیجه امتحانات مان را بگیریم .
چهارتا حسن حسینی داشتیم شش تا حسین حسنی . یکی شان رفوزه شده بود یکی شان چهارتا تجدیدی آورده بود ، یکی شان شاگرد اول شده بود ، اما معلوم نبود کدام یکی رفوزه شده کدام یکی شاگرد اول .
بالاخره معلم ها چاره ای پیدا کردند
پشت اسم خانوادگی هر کس نام پدرش را می نوشتند
یکی شده بود حسن حسینی فرزند حسن
آن دیگری شده بود حسن حسینی فرزند حسین
گاهی میشد نام پدرها هم شبیه هم بود
حسن حسینی فرزند حسین
آن یکی هم میشد حسنحسینی فرزند حسین
آنوقت باید خر بیاری باقلا بار کنی .
سر انجام اسم ها را شماره گذاری کردند
حسن حسینی شماره یک
حسن حسینی شماره دو
حسن حسینی شماره سه
حسن حسینی شماره چهار
و بدین ترتیب یک معضل بزرگ اجتماعی از پیش پای مان برداشته شد
ما هم دیگر اسم بچه ها را صدا نمیزدیم ، میگفتیم شماره چهار .
حسن حسینی شماره چهار از یک گوشه ای داد میزد حاضر !