دنبال کننده ها

۲۰ آذر ۱۴۰۲

شهبانو و من

من خانم فرح پهلوی شهبانوی پیشین ایران را دوست میدارم .در دوران خبرنگاری ام یکی دو سفر با ایشان به گیلان و اینجا و آنجای ایران رفته ام. وقار و متانت و مردم دوستی اش را دوست میداشته ام
دلم میخواهد ملکه پیشین سرزمینم همانگونه که بود در ذهن وضمیرم باقی بماند . یعنی زنی اهل هنر . اهل فرهنگ . ‌و بدور از غوغای غوغاییان. بدور از تباهی های اهل قدرت .
من اگر امروز یکی از نزدیکان و‌ مشاوران ایشان بودم توصیه میکردم از غوغای قبیله غوغاییان فاصله بگیرد همانگونه که همسر ملک حسین پس از مرگ شوهرش همه قال و‌مقال های دربار و‌درباریان را وانهاد و به زندگانی بی دغدغه و بی هیاهو پناه برد.
دلم میخواهد ملکه پیشین سرزمینم جایگاه تاریخی خود را همچنان بعنوان هاتف فضیلت حفظ کند و در دامچاله فرصت طلبان و کجروان بله قربان گویی نیفتد که یا مردمانی بی مقدارندیا قلندرانی ستمگر و شکارچیان هستی ملت ، و آرمانی ندارندجز اینکه کاسه آز و طمع خویش پر سازند و به هر گنجی که ایمن پندارند بسپارند
See insights and ads
All reactions:
Nasrollah Pourjavady, Naghi Pour and 42 others

۱۸ آذر ۱۴۰۲

زاده اضطراب جهان

میرود شاهی و‌ملت خاک بر سر میشود
رهبر کشور آخوندی مثل عنتر میشود
صبح که چشم باز میکنم این شعر در ذهن و ضمیرم رژه میرود . بگمانم آنرا در خواب سروده ام.
پا میشوم میروم قدمی بزنم . همان دور و‌بر خانه ام . همه جا سبز است . آهوان همچنان اینجا و آنجا پرسه میزنند . گهگاه با دیدنم می رمند و گاه با آن چشمان زیبای افسونگرشان خیره نگاهم میکنند که : ای غریبه اینجا چه میکنی؟
ناز و نواز شان‌میکنم‌و‌میگویم : غریبه نیستم ! همسایه ایم، زاده اضطراب جهانم .
از کنار معدن طلا میگذرم. معدنی که روزگاری کعبه آمال طلاجویان جهان بوده است . امروز اما سوت ‌‌ و کور آنجا افتاده است .
میروم سراغ درختان گلابی و سیب . آنجا در میان جنگل ایستاده اند . تابستان گذشته مهمان ناخوانده سفره سخاوت شان بوده ام . اکنون بی برگ و بی بارند .
میگویم : سلام بر شما .تابستان به دیدن تان خواهم آمد . البته اگر زنده بمانم!
از تمشک ها نشان و نشانه ای نیست اما اینجا و آنجا گلی با رنگی شگفت ، گویی زمستان را به چالش کشیده است . چنان سر زنده و زیباست انگار نسیم بهاری بر او وزیده است.
نیم ساعتی میان درختان سر به آسمان سوده راه میروم.
آه… چه آرامشی ! چه آرامشی ! هیچ صدایی از هیچ جایی بگوش نمی رسد .کاشکی زندگی آدمیان نیز چنین آرامشی میداشت . کاشکی .
See insights and ads
All reactions:
Assad Moznabi, Hassan Behgar and 19 others

روز جهانی نامه

رفیقم مصطفی عزیزی بیادم آورد که امروز « روز جهانی نامه » است
هر چند دیگر کسی نامه نمی نویسد و شیوه نامه نگاری هم منسوخ شده است اما مرا به یاد پدرم انداخت . این چند خط را برای مصطفی نوشتم :
مصطفی جان
مرا به یاد پدرم انداختی که در دوران رضا شاه در اداره طرق و شوارع ( همان وزارت راه امروز) کار میکرد .
بعدها کارمند شهرداری آستانه اشرفیه شد و چند سالی در آن شغل پایید تا اینکه در دوران پسا مصدق به جرم وطنخواهی و هوا داری از پیر احمد آباد بیکار و « منفصل از خدمت » شدو به دامچاله محبس گرفتار آمد .
پدرم همچون بسیاری از پدران آن روزگار خطی بسیار خوش داشت و شب های زمستان برای مان کتاب می خواند.
نامه هایش را همواره با این جمله آغاز میکرد :
«نور چشم عزیزم
امیدوارم از همه بلایای ارضی و سماوی محفوظ و محروس بوده باشید . اگر از احوال ما بخواهید الحمدالله سلامتی حاصل است و ملالی نیست جز دوری دیدار شما »
باری ، آسیاب چرخید و چرخید و ما آواره قاره ها و‌کشور ها شدیم اما نامه هایش همچنان میآمد و آرزویش اینکه ما از کلیه بلایای ارضی و سماوی محفوظ و‌محروس بمانیم.
پدرم البته بلایای دیگری از جمله بلایای ارزی و بلایای آخوندی را از یاد برده بود
نام همه پدران و رفتگان جاوید
———-
آستانه اشرفیه : شهرکی است بین لاهیجان و رشت که ما روزگاری در آن میزیستیم
May be an image of road and fog
See insights and ads
All reactions:
Hanri Nahreini, Mina Siegel and 85 others