آقا ! ما میخواهیم یک دعوای حسابی بین آقامون سعدی و اون یکی آقامون حافظ راه بیندازیم و خودمان بنشینیم به تماشا ! چطور است ؟ ها؟
مگر آقامون سعدی نگفته است که :
چه مصر وچه شام و چه بر و چه بحر
مگر اون یکی آقامون حافظ جان نگفته است : آب وهوای فارس عجب سفله پرور است
کو همرهی که خیمه از این ملک برکنم ؟
مگر آقامون سعدی نفرموده است که :
در اقصای عالم بگشتم بسی
بسر بردم ایام با هر کسی
چو پاکان شیراز خاکی نهاد
ندیدم ، که رحمت بر این خاک باد؟
پس چطور است اون یکی آقامون فریاد سر داده است که :
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش ؟
چطور است خاک شیراز و آب رکن آباد دست از دامن آقامون سعدی بر نمیدارند و اون یکی آقامون هم وقتی کیفش کوک است و اوضاع روبراه است و «بهر یک جرعه که آزار کس اش در پی نیست » محنتی هم از مردم نادان نمیکشد شیراز را خال رخ هفت کشور میداند و میفرماید :
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است ؟
اگر آقامون سعدی زنده بود یقه اون یکی آقامون را نمیگرفت که: همشهری ! شما چرا اینقدر دمدمی مزاجی ؟