دنبال کننده ها
۱۰ آبان ۱۴۰۲
ابواب الجحیم
این روزها توی این اوضاع شلم شوربا آدم جرات ندارد از خانه اش بیرون برود.
آنجا در آنسوی دنیا مسلمان و یهودبجان هم افتاده اند ، ما اینجا در امریکا جرات نداریم پای مان را از خانه بیرون بگذاریم.
زنم میگوید: پاشو برویم خرید.
میگویم : مگر از جانت سیر شده ای خانم جان؟مگر ندیده ای آقای فلانی زده است هیجده نفر را کشته بیست سی نفر را هم لت و پار کرده است ؟ برویم بیرون که چه بشود ؟ برویم خودمان را به کشتن بدهیم ؟
میگوید : مگر میخواهیم به میدان جنگ برویم ؟
میگویم : خانم جان ! صد رحمت به میدان جنگ . توی میدان جنگ آدمی تفنگی ،مسلسلی .خمپاره ای کلاشینکوفی ، چیزی دارد از خودش دفاع کند ، اما توی خیابان از هیچکدام از اینها خبری نیست .
آقا! قبل از اینکه اوضاع جهان اینطوری هشلهف - یا بقول احد آقای خودمان سیکیم خیاری بشود - ما گاهگداری با رفیقان مان میرفتیم رستورانی، باری ، جایی می نشستیم آبجومیخوردیم پرت و پلا می بافتیم . یک عالمه هم میخندیدیم . هرکسی هم پول آبجوی خودش را میداد ، حالا می ترسیم دور هم جمع بشویم . می ترسیم یا ما را « جهود آدمکش» بدانند یا « مسلمان تروریست» و ما را به مسلسل ببندند .
تا بیایی بگویی آقا جان ! من نه مسلمانم نه جهود یکوقت دیدی رفته ای به ملکوت اعلی وابواب الجحیم به رویت گشوده شد .
من هر وقت به خیابانی، پارکی ، رستورانی ، جایی میروم و می بینم آدمیان فارغ از جنگ جهود و مسلمان نشسته اند گل میگویند گل می شنوند وحشتم میگیرد . میخواهم بروم بگویم چرا اینجا نشسته اید ؟ مگر نمیدانید جنگ است؟ نمی ترسید یک آقای مسلمانی با یککلاشینکف از راه برسد همه شما را درو کند ؟ نمی ترسید یک آقای کوکلوس کلانی بیاید شما را به رگبار ببندد ؟ چرا اینجا نشسته اید ؟ بروید یک جایی مخفی بشوید.
به دخترم گفته ام بچه ها را دیگر مدرسه نفرستد . می ترسم یک جانوری از راه برسد آنها را گلوله باران کند .
وقتی برای خریدن نان و پنیر به فروشگاه میروم هی دور و برم را می پایم نکند یک آقای ضد یهود ما را بجای موشه دایان یا نتان یابو بگیرد یکدانه گلوله توی کله مان بکارد . از این آدمیزاد ظلوم و جهول هر کاری بر میآید آقا ! .
ما یک رفیقی داریم رفته است کلی خرج ومخارج روی دست خودش گذاشته موهایش را رنگی کرده است. حالا شده است آقای موطلایی ! توی چشمانش هم لنز آبی گذاشته است . حالا شبیه روس هاست.
میگویم : این چه کاری بود کردی؟
میگوید : می ترسم آقا! می ترسم !
میگویم: خب ، با این دماغ درازت چه میکنی ؟
میگوید: میروم چند هزار دلاری می سلفم می تراشمش!
طرح از : داریوش راد پور
All reactions:
81Nasrollah Pourjavady, Zari Zoufonoun and 79 others۸ آبان ۱۴۰۲
قانقاریا
در بارسلونا بودم . زمان فرمانروایی آقای بوش بود . آه که چقدر به آن بیچاره فحش میدادیم .
رفته بودم رقص فلامینگو ببینم. در کلوپی دور و بر همان خیابانی که بیست و چهار ساعته بیدار است . نامش La Rambla
گوشه ای نشسته بودم و داشتم آبجو میخوردم. نگاهم به در و دیوار افتاد . دیدم اینجا و آنجا آیاتی از قرآن را بر ستون های چوبی حک کرده اند. و چه زیبا هم .
به صاحب کلوپ گفتم : میدانی اینها چیست؟
گفت : نه! نمیدانم
از چند تن از کارکنان کلوپ پرسیدم :
میدانید اینها چیست؟
گفتند : نه! نمیدانیم
و من همانجا به یاد حرف های محمد قاضی افتادم که روزی در تهران به یک نویسنده اسپانیایی گفته بود :
ما هر دو از یک شمشیر زخم خورده ایم. زخم ما تبدیل به قانقاریا شد اما شما بهبود یافتید
———
طرح از : بیژن اسدی پور
All reactions:
78Mina Siegel, Foad Roostaee and 76 othersیهودیان در ایران
پیشینه زندگانی یهودیان در ایران
چگونه یک دیپلمات ایرانی در پاریس جان دو هزار یهودی را نجات داد
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...