دنبال کننده ها

۲ مهر ۱۴۰۲

مادر قحبه های جهان متحد شوید

پیر مردی شهریاری داشتیم که در زندان اختلال مشاعر پیدا کرد . هفتاد و چند سالش بود . پیر مردی بود بسیار خوش محضر با قیافه ای بسیار تو دل برو . و بسیار دهن گرم . تلخ و شیرین عمر چشیده و سرد و گرم روزگار دیده و پای منبر های عدیده نشسته و با انواع مردم حشر و نشر داشته .
گلستان را از حفظ بود ؛ از بوستان هم زیاد شعر میدانست . بعضی آیات قرآن را هم بلد بود .
یک دندان بیش نداشت که هر وقت میخندید مثل دانه کلبتین از لای دو نخ کشیده لبانش هویدا میشد . صورتش مشتی چروک بود .
تکیه کلامش " بابام " بود که " ببم " تلفظ میکرد .
طرز عضوگیری اش از دستگاه حزب ( توده ) اقتباس شده بود . اول باید رهبران خود انگیخته را می پذیرفتی تا به حزب پذیرفته میشدی .
در آمد و مقدمه سخنش همیشه این بود : " ببم ! اول بگو قبول داری که من رهبر تمام مردم عالم هستم یا نه ؟ "
میگفتیم : " بعله ! این که جای تردید نیست ! "
میگفت : " خب ؛ حالا که قبول دارید پس گوش کنید "
و صحبت میکرد از آسمان و ریسمان .
گاه کارهای جالبی میکرد . یک روز ساعتی پس از ظهر ؛ در گرمای تابستان که ایام بحران بیماری اش بود ؛ آمد به کریدور بند یک و با صدای بلند شعار گونه فریاد کشید : " کارگران ؛ دهقانان ؛ روشنفکران ؛ مادر قحبه ها ؛ متحد شوید ! "
میگفت : منظورش از مادر قحبه ها عناصر بورژوایی مرددی بودند که دکتر مصدق را رها کردند .
این اواخر ؛ اختیار اسافل اعضای خود را از دست داده بود . یک روز رختخوابش را خراب کرد . بچه ها میگفتند :
این تنها رهبری است که به خودش ریده و به دیگران کاری نداشته است .
" زمستان بی بهار - ابراهیم یونسی»
All reactions:
Nasrin Zaravar, Nasrollah Pourjavady and 81 others
7 comments
2 shares
Like
Comment
Share

نان استادی

روانشاد ابراهیم پور داود در جلسه شورای دانشگاه تهران از اهمیت کتیبه بیستون و ضرورت حفظ و نگهداری آن سخن میگفت .
آقای سید محمد تدین رییس دانشگاه تهران گفته بود : آقا... دو تا چوپان دو هزار سال پیش چهار تا یادگاری روی یک دیوار سنگی نوشته اند ! حالا چهار صد نفر میخواهند بعنوان خواندن آن یادگاری نان استادی دانشگاه را بخورند !
بد نیست بدانید که همین آقای تدین از جمله شخصیت های بر جسته سیاسی و ادبی دوران قاجار و پهلوی است که نقش مهمی در دوران بین انقراض قاجاریه و بر آمدن سلسله پهلوی داشت .
او در دوران مشروطه و بهنگام بمباران مجلس توسط قزاقان محمد علیشاهی ؛ در زمره مجاهدینی بود که مسلحانه از مجلس دفاع میکردند .
وی در دوره پنجم مجلس شورایملی از طرف مردم بیرجند به مجلس راه یافت
سید محمد تدین دانشمند بر جسته ای در زمینه فلسفه و کلام و ادبیات عرب بود و یکی از روحانیونی بود که رخت روحانیت را وانهاد
تدین در سال 1305 در کابینه مستوفی الممالک وزیر معارف ( فرهنگ ) شد و پس از شهریور 1320 و تبعید رضا شاه بعنوان چهارمین رییس دانشگاه تهران برگزیده شد .
تدین همچنین در کابینه محمد علی فروغی منصب وزارت فرهنگ یافت و در سال 1321 در کابینه سهیلی وزیر مشاور شد .او از اعضای اولیه و پیوسته فرهنگستان ایران بود .
بازی روزگار را بنگرید که پس از هشتاد و چند سال بجای فروغی و موتمن الملک وتدین و ملک الشعرای بهار ؛ انچوچکی همچون حداد عادل بر کرسی فرهنگستان ایران و یکی از باج بگیران سبزه میدان بر کرسی ریاست مجلس و مشتی اجامر و اوباش بر کرسی وزارت و وکالت تکیه زده اند و ما آرزوی بازگشت به هشتاد سال پیش را داریم
پیش از این بر رفتگان افسوس میخوردند خلق
میخورند افسوس در ایام ما بر زندگان
بقول کمال الدین اسماعیل :
آنکه او را ز خری توبره باید بر سر
فلکش لعل به انبان دهد و زر به جوال

شاهانی که در تبعید مردند

پادشاهانی که در تبعید مردند
در گفتگو‌با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
گپ خودمونی با ستار دلدار

روز اول مدرسه

چه سالی بود ؟پنجاه سال پیش بود ؟ شصت سال پیش بود ؟ هزار سال پیش بود ؟
آقای هویدا پاپیون میزد میآمد دارالفنون. یک گل ارکیده روی یقه کت اش چسبانده بود . یک پیپ و یک عصا هم‌داشت.
میآمددارالفنون . زنگ مدرسه را میزد میگفت : بچه ها ! بچه های ایران ! شما باید ایران را بسازید .
می رفتیم کلاس. به ما شیر میدادند . موز میدادند . ما شیر و موز می خوردیم . به هویدا فحش میدادیم . به شاه فحش میدادیم . میگفتیم نوکر امریکاست . میگفتیم نوکر انگلستان است .برادر بزرگ مان میگفت نوکر امپریالیسم است ! ما نمیدانستیم امپریالیسم کجاست ؟
چه سالی بود ؟ پنجاه سال پیش بود ؟ شصت سال پیش بود ؟ هزار سال پیش بود ؟
حالا سمیرا برایم نامه نوشته است . سمیرا در قزوین مدرسه میرود . میگوید دیگر نمی خواهم مدرسه بروم . از مدرسه می ترسم . از خانم معلم می ترسم . از ناظم مدرسه می ترسم . از معلم دینی بیشتر می ترسم . از فراش مدرسه هم می ترسم .
سمیرا میگوید : ناظم مدرسه مان گفت باید اسمم را عوض کنم بگذارم سمیه . اگر هم سمیه نشد بگذارم زینب. من هم از سمیه و هم از زینب بدم میآید
مگر سمیرا چه اشکالی دارد ؟ خانم معلم مان گفت اسمم تابوتی است . من اصلا نمیدانم چرا اسمم تابوتی است !
امروز خیلی زود رفتم مدرسه . توی حیاط مدرسه گوسفندی را به درخت بسته بودند . با دوستانم رفتیم با گوسفند بازی کردیم . پشم های نرم قشنگی داشت
یکوقت دیدیم حسن سبیل با یک سطل آب از راه رسید. به گوسفند آب داد . دستی به سرو و گوشش کشید .اما یکهو جلوی چشم ما ن پاهای گوسفند را بست و با یک کارد سرش را گوش تا گوش برید
ما خیلی ترسیدیم . همه مان جیغ کشیدیم . رباب و ملیحه غش کردند. ناظم مان گفت صلوات بفرستید. همه جا خونی شده بود .
من از فردا دیگر مدرسه نمیروم . می ترسم یک روز سر مرا هم مثل آن گوسفند بیچاره ببرند

۳۱ شهریور ۱۴۰۲

کجا برویم ؟

آقا ! چهل و سه سال است من و عیال زیر یک سقف زندگی میکنیم. ( اینکه در این سال های دراز این طفلکی چطور توانسته است یک آدمیزاد نق نقوی شیشه ای شکننده پر مدعا را تحمل کند خدای عالمیان میداند )
در این چهل و سه سال شرق و غرب عالم را در نوردیده ایم . از بوئنوس آیرس وبرزیل و مکزیک بگیر تا اسپانیا و ایتالیا و ترکیه و بلغارستان و صربستان و سویس و لندن و پاریس و دبی و علی آباد سفلی !
ماه سپتامبر که میشود بهانه ای جور میکنیم میزنیم به چاک جاده و میرویم امریکا گردی.
گاهگداری توی پارکی ، جنگلی ، کنار رودخانه ای ، ساحل اقیانوسی ، جایی ، چادر میزنیم می خوابیم. گاهی هم که وضع جیب مان روبراه است دل به دریا میزنیم میرویم هتل های از ما بهتران و ادای آدم های پولدار را در میآوریم.
امسال هم میخواستیم برویم امریکا گردی. دیدیم دوشنبه و سه شنبه باید برویم پیش دندانپزشک. چهار شنبه و پنجشنبه باید برویم خدمت چشم پزشک . جمعه و شنبه هم با دکتر خانوادگی مان قرار ملاقات داریم .
◦ گفتیم : خب ! هفته آینده میرویم . هفته آینده دیدیم نوبت آزمایش خون و عکسبرداری از استخوان های کمر و جمجمه و نمیدانم لوزالمعده است . تا آمدیم بجنبیم دیدم ماه سپتامبر به پایانش نزدیک شده و ما همینجا در این روستا شهر مانده ایم و فقط آهو ها و بوقلمون ها و بلدرچین ها را تماشا کرده ایم.
دیروز بالاخره تصمیم گرفتیم بقول حافظ جان به همه چیز «چهار تکبیر» بزنیم برویم سیر انفس و آفاق ! اما وقتی رفتیم پمپ بنزین دیدیم خدای من ! بنزینی را که ما همین چند سال پیش گالنی ۹۹ سنت میخریدیم حالا شده است گالنی حدود هفت دلار !
گفتیم : ای آقا ! انگاری محنت زده را ز هر طرف سنگ آید. مگر ما از نوادگان اتول خان رشتی هستیم ؟
پشیمان شدیم بر گشتیم خانه . دیدیم بقول گفتنی ها شبنم در خانه مور توفان است.
چه کنیم چه نکنیم ؟ یعنی همینطور اینجا بنشینیم گذر عمر را تماشا کنیم ؟
حالا تصمیم گرفته ایم چادر مان را برداریم برویم نزدیکی های ایالت اورگان آنجا چادر بزنیم، همانجا باربی کیو درست کنیم . همانجا جای تان خالی از آن باده های پیلپا بنوشیم وهمانجا چهل و سومین سال زناشویی مان را جشن بگیریم؟
فقط خدا کند باران های پاییزی بساط مان را به هم نزند
May be an image of text that says 'Self Serve Cash Gasoline Credit Regular 6109% Plus 629 599 619 629 V-Power 639% 599% Regular Cash Shell V-Pow'
All reactions:
Nasrin Zaravar, Zari Zoufonoun and 77 others

۳۰ شهریور ۱۴۰۲

جعفر طیار و آزمون رانندگی

از اداره جلیله راهنمایی و رانندگی یک نامه فدایت شوم برای مان آمده بود که ای آقای فلان بن فلان ! چون اعتبار گواهینامه رانندگی تان بسر آمده یک توک پا تشریف بیاورید اداره جلیله تا هم چشمان ازرق شامی تان را معاینه کنیم هم بدانیم شما با این پیری و شکستگی و بیحوصلگی آیا صلاحیت نشستن پشت فرمان چهار چرخه علیه السلام را دارید یا نه ؟
کفش ‌‌و کلاه کردیم رفتیم آنجا ، دیدیم چند تایی به صف ایستاده اند . رفتیم گفتیم : سلامون علیکم . صبحکم الله بالخیر ! انشاالله که حال و احوال تان خوب است ؟ انشاالله که خانم بچه ها همگی سلامت هستند ؟داشتیم میگفتیم انشاالله والده مکرمه هم تر دماغ و سرحال هستند که یارو چشم غره ای بما رفت و با همان زبانی که ما یک کلمه اش را نمیدانیم در آمد که:
What can I do for you Sir?
گفتیم : قربانت برویم ما ، آمده ایم اینجا تصدیق رانندگی مان را تجدید کنیم . انشاالله که حال و احوال خانم بچه ها خوب است؟
بدون اینکه از حال و احوال خانم بچه ها خبری بما بدهند ما را نشاندند جلوی دوربین و یکی دو‌تا عکس گرفتند و بعدش هم یک عالمه حروف ریز ‌‌و درشت را نشان مان دادندگفتند : بخوان!
(خوب شد نگفتند اقرا باسم ربک! و‌گرنه مثل خر توی گل میماندیم .)
بعد از آن تکه کاغذی دست مان دادند گفتند بروید پنجره شماره فلان . رفتیم آنجا . دیدیم یک خانم خوش لباس خوش اخلاق خوش بر و رویی آنجا نشسته است. خواستیم بگوییم انشاالله حال و‌احوال آقا و‌آقا زاده ها خوب است که دیدیم فرمودند چهل و یک‌دلار بسلفید!
چهل و یک‌دلار سلفیدیم و رفتیم پای کامپیوتر نشستیم به امتحان دادن. حالا هی به خودمان میگوییم ما را باش که در این پیرانه سری دوباره آمده ایم‌پای امتحان ! هی خودمان را ملامت میکردیم‌که : ای آقای گیله مرد ! حضرتعالی که در همه امتحانات زندگی رفوزه شده ای بالا غیرتا کاری بکن این یکی امتحان را رفوزه نشوی و مایه آبرو ریزی قوم و‌خویش ها را فراهم نکنی!
آقا ! جای تان خالی نشستیم پای کامپیوتر . سی چهل تا سئوال بود . آنهم چه سئوالاتی ، بپیچ به چپ . بپیچ به راست. سر فلان چهار راه رسیدی حق تقدم با کیست؟ آقا جای تان خالی به همه سئوال ها پاسخ دادیم. دست آخر دیدیم روی کامپیوتر مان یک چراغ قرمزی روشن شد که : آی ام ساری مستر گیله مرد ! رفوزه شده ای !
ما را می بینی؟ حالا به زن مان چه بگوییم ؟ بگوییم در این امتحان هم رفوزه شده ایم؟ جواب نوا جونی و آرشی جونی را چه بدهیم ؟ نمیگویند این بابا بزرگ ما چقدر بیسواد است ؟
داشتیم همینطور با خودمان کلنجار میرفتیم دیدیم یک فقره چراغ سبز بما چشمک میزند و میگوید : جناب آقای گیله مرد سخت نگیرید . همین حالا دو‌باره می توانید امتحان بدهید .
گل از گل مان شکفت و گفتیم این دفعه دیگر از خجالت قوم و خویش ها و نوا جونی و آرشی جونی در میآییم .نشستیم پای کامپیوتر و شروع کردیم به امتحان دادن. بنظر خودمان به همه پرسش ها هم‌پاسخ درست درمان دادیم . آخر سر باز آن چراغ قرمز کوفتی روشن شد که : آی ام ساری مستر گیله مرد!
you did NOT pass the second test
عصبانی شدیم‌گفتیم کوفت آی ام ساری ، زهر مار آی ام ساری ! ما که به همه سئوالات نکبتی تان جواب درست درمان داده ایم پس چرا دوباره رفوزه مان کرده اید لاکردار ها ؟ ما را غریب گیر آورده اید ؟ ما که شصت سال است پشت فرمان نشسته و رانندگی کرده ایم یعنی هنوز نمیدانیم پای فلان تابلوی توقف ممنوع نباید ایستاد ؟ یعنی نمیدانیم‌حد اکثر سرعت مجاز در بزرگراهها ۶۵ مایل است( اگر چه خودمان جرات نداریم بیش از ۵۵ مایل برانیم )
داشتیم بکلی نا امید میشدیم دیدیم دو‌باره روی کامپیوترمان یک چراغ سبز دیگری روشن شده و‌بما دلداری میدهد که :
Don’t worry Mr Gilemard , try again
گفتیم : قربان معرفت سرکار .دو باره نشستیم پای کامپیوتر . دیدیم آقا بدون توسل به ائمه اطهار و شانزده معصوم ! کاری پیش نمیرود. باید حتما نذر و نیازی بکنیم ( حالا یقه مان را نگیرید که آن دو تا معصوم اضافی را از کدام زنبیل حاج فرهاد میرزا معتمد الدوله در آورده ایم ).
چه کنیم چه نکنیم ؟ به کدام امامش متوسل بشویم‌که متخصص امور رانندگی و راهنمایی باشد ؟ خواستیم اول به ثامن الائمه متوسل بشویم اما دیدیم ایشان متخصص بیماری هایی همچون شقاقلوس و سلاطون و ذات الریه و اینحرفهاست .
یادمان آمد ما یک جعفر طیاری داشتیم‌که گویا قرن ها قبل از برادران رایت پرواز میکرده است ! دست به دامان جعفر طیار شدیم و‌گفتیم : یا حضرت جعفر طیار ! دست مان به دامنت ! یک گوسفند نذرتان میکنیم ما را از این مخمصه برهان !
آقا دو باره نشستیم پای کامپیوتر . به همه پرسش ها پاسخ دادیم . آخر کار دیدیم یک‌چراغ سبز رنگی بما چشمک میزند میگوید : Congratulations
خدا را هزار مرتبه شکر کردیم آمدیم بیرون . توی راه با خودمان میگفتیم : اگر این جعفر طیار به دادمان نرسیده بود‌مثل خر توی گل میماندیم ها ! در آنصورت هم میبایست سرزنش عیال مربوطه و قوم خویش های سببی و ‌نسبی را تحمل کنیم هم دوباره چهل و یک‌دلار دیگر بسلفیم برویم از نو امتحان بدهیم.
حالا آقا توی یک‌انشر ‌‌منشر غریبی گیر افتاده ایم و آن این است که فهمیده ایم مزار مقدس حضرت جعفر طیار در اردن است . یعنی ما اگر بخواهیم نذرمان را ادا کنیم باید شال و‌کلاه بکنیم از سانفرانسیسکو برویم اردن .برویم‌ آنجا نذر مان را ادا کنیم‌.
دیگر اینکه نمیدانیم قیمت یک راس گوسفندی که‌ چندان چاق ‌وچله نباشد چقدر است ؟میخواهیم ببینیم‌وسع مان میرسد برویم گوسفند بخریم یا اینکه بهتر است با مرحوم‌مغفور جعفر طیار مستقیما وارد مذاکرات دو جانبه بیزنسی! بشویم بلکه بتوانیم تخفیفی بگیریم یک‌جوری‌سر ‌‌و ته قضیه را هم‌بیاوریم !
شما چه پیشنهادی دارید ؟ پیشنهادی بدهید که نه سیخ بسوزد نه کباب ها !
یادتان باشد ماکو‌فلوس هذا السنه !
All reactions:
Nasrin Zaravar, Zari Zoufonoun and 57 others