دنبال کننده ها

۳ شهریور ۱۴۰۲

تاریخ ورق خورد

آقای رییس جمهور رفت زندان
شماره ای به گردنش آویختند ، انگشت نگاری شد و عکس گرفتند .
دویست هزار دلار وثیقه گذاشت
آمد بیرون
و تاریخ امریکا روزی شگفت را بر صفحات خود افزود!
با آمدن ترامپ به عرصه سیاست فصل تازه ای نه تنها در تاریخ امریکا بلکه در تاریخ جهان گشوده شد که در وهله نخست ابتذال و بی اخلاقی سیاسی یکی از دستاوردهای تلخ و هولناک آن بود .
ترامپ در به ابتذال کشاندن سیاست و بی اخلاقی سیاسی حقیقتا سنگ تمام گذاشت و تعامل با کشورهای جهان و بازگشت به شرایطی که امریکا را همچنان پیشتاز رهبری جهان آزاد نگهدارد با دشواری های بسیار روبرو ساخت .
یکی از عمده ترین زیان های ریاست جمهوری ترامپ زیر پا گذاشتن مهم‌ترین میثاق ها و‌معاهدات بین المللی و حرکت در مسیر نفرت پراکنی در میان امریکاییان و دیگر مردم جهان بود .
یکی از یادگارهای دوران ریاست جمهوری ترامپ این خواهد بود که نسل های بعدی تصویر او‌را در اوراق تاریخ در حالی خواهند دید که همچون همه جنایتکاران شماره ای بر گردنش آویخته است( mug Shot)
May be an image of 6 people and text that says 'E 5'10" 6'2" 5'6" 5'4" POLICE PEPT. DEPT. FULTON CNTY, GA 867-5309 5309 867 DONALD TRUMP 210819'
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 47 others

۲ شهریور ۱۴۰۲

از زمستان بی بهار

(از داستان های بوینوس آیرس )
*اول پاییز بود . چهل سال پیش .از زمستان بی بهار وطن مان میگریختیم .
در تهران سوار هواپیما شدیم .
با موجی از ترس و دلهره .
مقصد : بوینوس آیرس
سی و چند ساعت در راه بودیم . با توقفی کوتاه در فرانکفورت و توقفی کوتاه تر در ریو دو ژانیرو .
رسیدیم بوینوس آیرس . اولین روز بهار بود . سی و چند ساعته دو فصل را پشت سر نهاده بودیم . از پاییز به بهار رسیده بودیم .
آنجا ، در آن سرزمین شگفت ، حکومت سیاه نظامیان به آخر خط رسیده و یک حکومت نیم بند غیر نظامی قدرت را به دست گرفته بود .
کشور از خواب خونین آشفته ای بیدار شده بود . رمقی بر تن نداشت . بیمار و علیل و وامانده .
دهها هزار زن و مرد و کودک و پیر و جوان به کام مرگ رفته بودند . نا پدید شده بودند . تیر باران شده بودند .(البته به یاری کاردینال کلیسای کاتولیک . همین مردی که امروز پاپ اعظم است . عالیجناب فرانسیس ).
میگفتند اجساد کشتگان را به دریا میریخته اند .
زنان عزادار، یکشنبه ها ، حوالی کاخ ریاست جمهوری با عکس هایی از فرزندان و پدران وبرادران خود رژه میرفتند . میخواستند بدانند چه بر سر عزیزان شان آمده است .
یکی دو روزی خسته و گیج و مات هستیم . در خواب و بیداری . نوعی خلسه آمیخته به دلهره و نگرانی . و اینکه : فردا چه خواهد شد ؟ فردا چه خواهد شد ؟ و وای از این فرداها . از این فرداهای نا پیدا .
میآییم به خیابان . خیابان ریوا
(Rivadavia )داویا .
خیابانی دراز با ساختمان های سنگی . عظیم . زیبا . یادگار روزگاران شکوه . روزگارانی که آرژانتین یکی از معدود کشورهای ثروتمند جهان بود .
اینجا و آنجا ، مردانی ، کیفی بر دوش ، بالا و پایین میروند . نزدیک میشوند و زیر گوش مان زمزمه میکنند : دلار .... دلار
دلار می خرند و دلار میفروشند . فقط دلار .
میخواهیم چند ده دلاری به
پزو تبدیل کنیم .قیمت دلار را نمیدانیم
. میرویم صرافی . صد دلار میدهیم . صد پزو میشمارد و بما میدهد .
به خیابان میآییم . یکی از آن دلار فروشان بما نزدیک میشود و میگوید : دلار ... دلار ...
با زبان بی زبانی می پرسیم : دلار چند ؟
میگوید : صد دلار دویست پزو !
می بینیم در همان قدم اول صد پزو سرمان کلاه رفته است .چاره ای نیست . تجربه نا خوشایندی است . تلخ هم هست .
از فردا چشم های مان باز تر میشود . احتیاط می کنیم . می ترسیم . نگرانیم . دلهره امان مان را بریده است .
تورم بیداد میکند .قیمت ها ساعت به ساعت افزایش پیدا میکنند . دخترکم - آلما - شیر میخواهد . یک قوطی شیر امروز یک پزو است ، فردا دو پزو . پس فردا چهار پزو و پسین فردا دوازده پزو . دیگر کسی با پول ملی معامله نمیکند . همه جا دلار . همه چیز با دلار .
کارمندان و کارگران و مزد بگیران همینکه حقوق شان را میگیرند به خیابان میآیند و پول شان را به دلار تبدیل میکنند . پول ملی هیچ ارزش و بهایی ندارد .
نظامیان کودتا گر ، چند سالی از کشته ها پشته ساخته اند . کشته اند و سوخته اند و چپاول کرده اند . همه دار و ندار ملت را . همه دارایی های کشور را .
بدهی خارجی کشور به یکصد و بیست و چهار میلیارد دلار رسیده است . هیچ سرمایه گذار خارجی دیگر قدم به آنجا نمیگذارد . سالهاست که خشتی روی خشت گذاشته نشده است . فقر و بیکاری در هر گوشه و کنار خرناسه میکشد .آدمیان گویی مسخ شده اند .
روزی در یک کتابفروشی ، یک نویسنده آرژانتینی با زبان انگلیسی بسیار فصیحی برایم از مصیبتی که بر آدمیان رفته است سخن میگوید .
از تیر باران های پیدا و پنهان . از ناپدید شدن پدران و پسران و دختران و دخترکان . از عقاب جوری که سالهای سال بر سراسر آن سرزمین بال گسترده بود .از زندان های مخوف . و از مرگ و ترس و بیداد
میگوید : اکنون دیگر برای آدمیان این آب و خاک بلا زده فرقی نمیکند چه کسی سکان کشتی قدرت را بدست گرفته است . فرقی نمیکند آنکه رییس جمهور است چپ است ، راست است یا میانه . یگانه آرزوی شان این است نانی بر سفره خود و پای افزاری برای پاهای خسته و خونین خویش بیابند .برای این آدمیان دیگر تفاوتی بین هیتلر و موسولینی و گاندی و دوگل و چرچیل و پرون نیست .
ما نان میخواهیم . نان . و این یگانه آرزوی ماست
آیا ایران امروز را در آیینه
آرژانتین می بینید ؟
May be an image of 1 person, money and text
All reactions:
Miche Rezai, Mahmood Moosadoost and 68 others

خاک بر سر پادشاه

( هزار سال نثر پارسی)
عامل نسا و ابیورد ، خانه پیر زنی به غصب بگرفت .پیر زن به غزنین آمد و از وی به سلطان شکایت کرد .
سلطان محمود فرمود فرمانی به عامل نسا نوشتند که از املاک وی دست بدارد .
زن نامه بستد و شادان نزد عامل بازگشت و فرمان بدو بنمود .
وی بدان فرمان اعتنایی نکرد ، پیر زن دیگر بار راه غزنین پیش گرفت و قصه به سلطان باز گفت .
محمود در آن زمان به کاری مشغول بود . در خشم شد و گفت :
بر ما بود که گوش به تظلم تو دهیم و فرمان بر دفع ظلم ظالم بنگاریم ، اگر وی نامه نخواند برو خاک بر سر کن !
پیر زن گفت : تو را فرمان نبرند من چرا خاک بر سر کنم ؟ خاک بر سر آن پادشاه باید کرد که حکم وی را در زمانه نخوانند !
چون محمود این سخن از زن
بشنید از گفتار خود پشیمان شد و گفت : آری ! خاک بر سر مرا باید کرد نه تو را .......
از : روضات الجنات - معین
الدین اسفزاری
----------------------
روضات‌الجنات فی اوصاف مدینة هرات کتابی دربارهٔ شهر هرات از معین‌الدین محمد اسفزاری است. مؤلف کتاب را در سال ۹-۸۹۷ قمری تالیف کرده و به سلطان حسین بایقرا تقدیم کرده است.
این کتاب تاریخ هرات را تاسال ۸۷۵ قمری در بر دارد و بخش آخر کتاب منحصر به دیده‌ها و شنیده‌های مورخ است و روش نگارش کتاب نیز یکی از بهترین و روان ترین نمونه‌های نثر پارسی درسده نهم هجری قمری است
May be an image of text
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 62 others

۳۱ مرداد ۱۴۰۲

جویندگان خوشبختی

رفته بودم پمپ بنزین . دیدم ازدحام است . پرسیدم : چه خبر شده ؟
گفتند : خبر نداری ؟
گفتم : چی چی رو خبر ندارم ؟
گفتند : شده ششصد و پنجاه میلیون دلار !
گفتم : چی چی شده ششصد و پنجاه میلیون دلار ؟
گفتند : لاتاری !
وسوسه شدم رفتم توی صف . جلوی من ده - دوازده نفر ایستاده بودند . میخواستند لاتاری بخرند . همه شان هم پیر و پاتال . هشتاد ساله و نود ساله . من جوان ترین پیر مردشان بودم .
بخودم گفتم : آخر اینها در این پیرانه سری اینهمه پول را میخواهند چه کار ؟ مگر میشود پول را هم با خود به گور برد ؟
شش دلار دادم سه تا بلیط خریدم . به دختری که بلیط میفروخت گفتم : اگر برنده شدم یک میلیون دلارش را به تو میدهم !
خندید و گفت : قول ؟ قول میدهی ؟
گفتم : قول !
گفت : پس برایت دعا میکنم !
سوار ماشینم شدم بروم خانه . وسوسه ای به جانم افتاد . میگویم : اگر برنده شدم با اینهمه پول چیکار میکنم ؟ یک دلار و ده دلار و هزار دلار و صد هزار دلار که نیست .ششصد و پنجاه میلیون دلار است . آدم کله اش سوت می کشد ، ما که بیش از هزار دلار را نمیتوانیم بشماریم چطوری باید اینهمه پول را بشماریم ؟
حالا قرار است روز چهار شنبه قرعه کشی بشود . اگر برنده شدیم یک شاهی اش را بشما نخواهیم داد . بیخودی شکم مبارک تان را صابون نزنید . گفته باشم .
باری ! همینطور که رانندگی میکردیم دیدیم داریم چرتکه می اندازیم و برای این ششصد و پنجاه میلیون دلار چاه می کنیم و خواب های طلایی می بینیم .
گفتیم : خب . بیست میلیون دلارش را میدهیم تا در همان ولایت خود مان - جمهوری دموکراتیک خلق شیخان بر و توابع - یک بیمارستانی - کلینیکی -برای همولایتی های مان بسازند . یک خانه سالمندان بسیار بسیار مدرن و شیک هم کنار همان آرامگاه شیخ زاهد گیلانی میسازیم و دستور میدهیم دور تا دورش را درختان نارنج و ترنج بکارند تا پیران و معلولان از عطر بهار نارنجش مست و مدهوش بشوند .
یک کاس آقایی هم آنجا داشتیم که هرچه مال و منال و ارث پدری داشت همه را در قمار باخته و لخت و آب نشین شده بود .اگر زنده بود برای خودش و اگر مرده بود برای بچه ها و نوه هایش چند تا خانه میسازیم به این بزرگی !
بیست میلیون دلارش را هم میدهیم در بوینوس آیرس یک بیمارستان یا بقول دوستان افغان یک شفاخانه بسازند . دلیلش هم این است که چهل سال پیش در بوینوس آیرس مریض شده بودیم و کم مانده بود به رحمت خدا برویم . هفده هیجده روزی توی بیمارستان شان خوابیده بودیم و طفلکی ها یک دینار از ما نگرفته بودند . باید بالاخره یک جوری از خجالت شان در بیاییم .
به هرکدام از رفیقان مان هم یکی دو میلیون دلار میدهیم تا از شر قسط خانه و قسط ماشین و زهر مار های دیگر خلاص بشوند.
ده دوازده میلیون دلار هم میریزیم به حساب عیال مربوطه تا برود توی این فروشگاههای کفش و لباس، ده هزار جور کفش و لباس بخرد بیاورد خانه انبار بکند . بیست سی میلیون دلار هم
میگذاریم برای کور و کچل ها و درماندگان و واماندگان و بهشان قرض الپس نده میدهیم . یک خانه ایران هم در سانفرانسیسکو میسازیم و هی برای خودمان مجلس سخنرانی و شعر خوانی و کله معلق زنی بر پا میکنیم
به هر کدام از این آقایانی هم که در فرنگستان تلویزیون ایرانی راه انداخته و میخواهند بروند ایران را از چنگ ملا ها در بیاورند یکی دو میلیون دلار میدهیم دکان شان را تخته کنند بروند کشک شان را بسابند
دست آخر دو سه میلیون دلار هم به این آقای حسن شماعی زاده میدهیم که از آواز خوانی دست بکشند و بروند کنار دریا پیاده روی !
مابقی اش مال خودم و نوا جونی و آرشی جونی و تسا خانوم خوشگل .
البته اگر چیزی مانده باشد !
May be an image of ‎ticket stub and ‎text that says '‎LOTTERY LOTTERY 000004424249093393539810 000oo 44242 4909 33935 02 24 31 54 68 19 ST 01 09 17 43 56 29 16 21 23 39 44 01 04 12 25 40 53 08 10 23 34 35 42 14 د Price: $10‎'‎‎
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 96 others