دنبال کننده ها

۱۶ خرداد ۱۴۰۲

پیش بینی وضع هوا

دیروز رفته بودیم پیاده روی. حوالی شش بعد از ظهر بود .چهار قدم نرفته بودیم دیدیم آنچنان گرمایی است عرق از چار ستون بدن مان سرازیر شده است . پشیمان شدیم بر گشتیم خانه.گفتیم صبر میکنیم وقتی هوا خنک تر شد میرویم .
شب که شد رفتیم توی حیاط بنشینم ستاره ها را بشماریم . دیدیم بقول شیرازی ها چنان قره تراقی می زند زهره آدم آب میشود. گفتیم حالاست دچار برق گرفتگی بشویم به رحمت خدا برویم. آمدیم توی اتاق و پنجره ها را بستیم.
حالا صبح که پا شده ایم می بینیم چنان سرمایی شده است باید برویم دوباره بخاری روشن کنیم!
تلویزیون میگوید اینجا در چار قدمی ما برف باریده است ! مانده ایم حیران که خدایا اواسط ماه ژوئن و برف؟
این روز ها آدم وقتی میخواهد از خانه بیرون برود باید محض احتیاط با خودش چتر و باد بزن و دستکش و کلاه و پالتو بردارد .
بخاری خانه را هم فعلا منباب احتیاط باید دم دست نگهداشت .
یاد مرحوم منشی زاده بخیر ! میآمد رادیو میگفت گرمای هوای تهران فردا ۳۸ درجه سانتیگراد و آسمان تهران هم صاف و آفتابی خواهد بود!
فردایش میدیدی چنان بارانی میبارد که ممکن است تهران را آب ببرد. میگفتیم منشی زاده جان ! آخر این چه جور پیش بینی وضع هواست ؟
میگفت : ما یک چیزی میگوییم دیگر ! شما چرا باور میکنید ؟تازه همان زمانی که میگفت فردا تهران گرم و آفتابی خواهد بود با خودش چتر میآورد !
———
شیرازی ها به رعد و برق میگویند « قره تراق»
کاشکی یکی پیدا میشد به این گیله مرد امریکایی میگفت در زبان گیلکی به رعد و برق چه میگویند !
آسمان قرمبه؟؟
May be an image of 1 person
All reactions:

دریا خندید

دریا خندید
« گارسیا لورکا»
دریا خندید
در دور دست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.
ــ تو چه می‌فروشی
دختر غمگین سینه عریان؟
ــ من آب دریاها را
می‌فروشم، آقا.
ــ پسر سیاه، قاتی ِ خونت
چی داری؟
ــ آب دریاها را
دارم، آقا.
ــ این اشک‌های شور
از کجا می‌آید، مادر؟
ــ آب دریاها را من
گریه می‌کنم، آقا.
ــ دل من ، این تلخی بی‌نهایت
سرچشمه‌اش کجاست؟
ــ آب دریاها
سخت تلخ است، آقا.
دریا خندید
در دوردست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان
برگردان: احمد جان شاملو
May be a black-and-white image of 2 people
All reactions:

در نیویورک

نیویورک بودیم. من و دخترم. شب رفتیم برادوی تماشای تئاتر. کمدی موزیکالHairspray را دیدیم .نیمه های شب آمدیم بیرون. برف میبارید. باید میرفتیم هتل مان. تاکسی گیرمان نمیآمد . آنوقت ها هنوز لیفت و اوبر وجود نداشت. یک جوانک سیاه پوستی جلوی پای مان ایستاد. پرسید کجا میروید؟ گفتیم فلان هتل.
گفت : سوار شوید.
سوار شدیم .
منتها وسیله نقلیه اش اتومبیل نبود. سه چرخه ای بود شبیه ریکشا ها . با سایبانی بر سرش.
شروع کرد پا زدن . برف همچنان می بارید . گفتیم و خندیدیم و رسیدیم هتل مان
دخترم گفت : میخواهم باهات عکس بگیرم.
عکس گرفتیم و خندیدیم.
بیست دلار در آوردم مزدش را بدهم . نمیگرفت . از ما اصرار و از او انکار.
بالاخره به زور بیست دلار چپاندم توی جیبش ..
و هنوز آن شب خوش و آن خاطره شیرین را در ذهن و ضمیرم مزه مزه میکنم.
All reactions:

۱۳ خرداد ۱۴۰۲

نوا جونی ده ساله شد

انگار دیروز بود . رفته بودیم بیمارستان . نوا جونی دنیا آمده بود . من بدجوری سرما خورده بودم . فین فین میکردم .دلم میخواست اولین نوه ام را بغل کنم و آمدنش به این دنیا را تبریک بگویم .اما نمی توانستم .
نوا جونی حالا به دهسالگی رسیده است . دختری است اهل کتاب. آرام و بی هیاهو . شخصیتی بسیار متین ‌‌و دوست داشتنی.
با بابا بزرگ خیلی رفیق است . وقتی که سه چهار سالش بود هر چهارشنبه با هم میرفتیم ناهار .قبل از ناهار میرفتیم مزرعه آقای کوین . میرفتیم دیدن اسب ها . چیف و ریو . اسب ها هم با ما رفیق شده بودند . تا ما را می دیدند شیهه میکشیدند . بیتابی میکردند . انگار چشم براه ما بوده اند . برای اسب ها سیب می بردیم. می نشستیم سیب خوردن شان را تماشا میکردیم .
نوا جونی هر وقت با من به خیابان میآمد میگفت : بابا بزرگ ! روی این برگ های زردی که در خیابان‌ها ریخته اند پا نگذاری ها ! اینها مامان بزرگ برگ‌ها هستند . اگر پا روی شان بگذاریم خیلی درد شان میآید.
نوا جونی گهگاه بابا بزرگ را بر میداشت میبرد خرید. اسباب بازی می خرید . حالا دیگر علاقه ای به اسباب بازی ندارد . دوست دارد لباس بخرد . کتاب بخرد . هر وقت خانه مان میآید میگوید بابا بزرگ برویم کافی شاپ قهوه بخوریم . میرویم کافی شاپ . من قهوه میخورم نوا جونی بستنی.آرشی جونی هم همراه ما میآید . آرشی جونی هم همین روز ها هشت ساله میشود. آرشی جونی دوست دارد با بابا بزرگ بیاید پیاده روی . وقتی خسته میشود میگوید : بابا بزرگ حالا کولم کن!
آرشی جونی یک انیشتین کوچولوست. میخواهد از همه چیز سر در بیاورد . مدام سئوال میکند .مدام در حال کند و کاو است.بابا بزرگ را خیلی دوست دارد .هر وقت خانه مان میآید از هفت دولت آزاد است .
نوا جونی دیگر برای خودش خانمی شده است. کوهنوردی و شنا را بسیار دوست دارد . ماجرا جوست. پریدن از کوه و کتل را دوست دارد. میگوید میخواهم بروم از هواپیما بپرم پایین ! میخواهد با چتر نجات از هواپیما به بیرون بپرد . من زهره ام آب میشود اما نوا جونی از هیچ چیز نمی ترسد
تولدت مبارک خوشگل بابا بزرگ. تو عشق بابا بزرگ هستی. روح و روان بابا بزرگ هستی. یعنی آنقدر زنده میمانم فارغ التحصیلی ات را ببینم ؟Happy Birthday my Love
بقول خودت : تاوالودت موباراک❤️❤️❤️❤️❤️🌺🌺🌺🌺
May be an image of 2 people, child, people smiling, ocean and beach
All reactions:
Ahmad Moghimi, Vida Fallahi and 35 others