دنبال کننده ها

۲۵ آذر ۱۴۰۱

مهمان امروز

با بچه اش آمده بود دم در خانه ام . داشت گلهایم را میخورد .
گفتم : خانم خوشگله ! صبر کن برایت سیب بیاورم . رفتم سیب بیاورم . تا برگردم رفته بود . سیب ها را گذاشتم دم در شب بیاید بخورد .
نتوانستم از بچه اش عکس بگیرم . تا مرا دید پرید و جهید و رفت . رفت توی جنگل.
حالا اگر نوا جونی یا آرشی جونی اینجا بودند هی دلسوزی میکردند که : بابا بزرگ ! اینها شب کجا می خوابند ؟ سردشان نمیشود ؟ میتوانیم بیاوریم خانه گرم بشوند ؟
خودم هم سئوالی دارم : اینها شب ها سردشان نمیشود ؟

پلوی معاویه چرب تر است

بنظر میآید دیگ شراکت آقای جمهوری نکبت اسلامی با دولت خلقی آقای چین هنوز به جوش نیامده به سردی گراییده و آقای عظما از دولت چین رو دست خورده و حالا حکومت ملایان با آنهمه پیزری که لای پالان چین گذاشته باید بنشیند مگس های خایه خر را بشمارد.
مسکین خرک آرزوی دم کرد
نا یافته دم دو گوش گم کرد
بگمانم آقای عظما و شرکا خمسه نظامی را نخوانده بودند که هشتصد سال پیش فرموده بود :
زچینی بجز چین ابرو مخواه
ندارند پیمان مردم نگاه…
سخن راست گفتند پیشینیان
که عهد و وفا نیست در چینیان
اینکه جناب آقای پوتین و شرکا نیز امروزی یا فردایی به مصداق « پلوی معاویه چرب تر است » یک فقره « آش ملا بیمار کن » به آقایان بخورانند و یک تیپای جانانه ای حواله آقای عظما و شرکا بفرمایند چندان دور از انتظار نیست چرا که باز بقول نظامی گنجوی:
ز روسی نجوید کسی مردمی
که جز صورتی نیستش ز آدمی
اگر بر خری بار گوهر بود
به گوهر چه بینی ؟ همان خر بود
May be an illustration

دزدان اهل دین


چگونه شصت تن طلا را آب کردند تا دزدی هایشان بر ملا نشود
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar 12 14 2022

۲۳ آذر ۱۴۰۱

ببخشید زحمت دادیم ها !

میشود از شما خواهش کنیم اگر زحمتی نیست جسارتا این پیام مان را به گوش « بعضی ها » برسانید؟
چه کنیم دست مان کوتاه است .بالا خدا را داریم پایین شما را . ببخشید . شرمنده
اگر زحمتی نیست لطفا به این آقای میر حسین و به آن آقای عبا شکلاتی که خر را گم کرده پی نعلش میگردند بفرمایید دوره شان تمام شده و هیچ تنابنده ای برای خشتمالی ها یشان تره هم خرد نمیکند. اگر زحمتی نیست به ایشان بفرمایید لطفا شتری را که بالای منار برده اید پایین بیاورید مابقی پیشکش تان .وقتی شما اعلامیه و بیانیه صادر میفرمایید ما یاد دوران طلایی امام مرحول !و ‌خلخالی و لاجوردی و آن کشت و کشتارهای کردستان و ترکمن صحرا و آمل و جاهای خوش آب و هوای دیگر می افتیم .
نوبت کهنه فروشان در گذشت
نو فروشانیم و این بازار ماست
شهر از عاقل تهی خواهد شدن
با چنین ساقی که او خمار ماست
اگر برای تان زحمتی نیست جسارتا به این جناب جهانبانی حضرت کشور ستانی خاقان صاحبقران سلطان السلاطین شاهنشاه جم جاه ملایک سپاه و والده مکرمه شان بفرمایید شما که معاذ الله در طلب قاذورات دنیا نیستید و الحمدالله نانپاره تقاعد دیوان محاسبات بین المللی میل میفرمایید و غم نان و معیشت متعلقات ندارید بهتر است بجای صدور اعلامیه های شداد و غلاظ و تعیین ولایتعهد آینده ! بروید بازنشسته بشوید و این آخر عمری با نوه نتیجه های تان خوش باشید و از زندگی تان لذت ببرید که از قدیم گفته اند :
در جهان هرکس که دارد مال مفت
می تواند حرف های مفت گفت
اگر زحمتی نیست جسارتا به ایشان بفرمایید وقتی شما اعلامیه و قطعنامه و ولیعهد نامه و درد نامه و تسلی نامه صادر میفرمایید نمیدانیم چرا ما به یاد ساواک و حزب رستاخیز و کودتای بیست و هشت مرداد و احمد آباد و تپه های اوین و فلک الافلاک و ایضا محرمعلی خان و محرمعلی خان ها می افتیم !
لطفا اگر برای تان زحمتی نیست به این رییس جمهور مادام العمر و آن ولی فقیه سبیلو بفرمایید ما که از آتش تان گرم نشده ایم اما دود تان دارد خفه مان میکند .اگر زحمتی نیست به گوش مبارک شان برسانید دوره چریک و چریک بازی سالهاست سر آمده و جوان های ما نمیخواهند با طناب پوسیده شما ته چاه بروند و ایران را سراسر کربلا کنند .
اگر زحمتی نیست به این منتظر الوزاره ها و منتظر الوکاله ها و میرزا قشم شم های کراواتی پودر ماتیکی و رهبران اپوزیسیون مافنگی پفکی بفرمایید لطفا بروید کشک تان را بسابید
ببخشید زحمت دادیم ها ! ما اول می خواستیم خودمان پیام خودمان را بدهیم یا بقول سعدی « در نشیمن عزلت نشینیم و دامن صحبت فراهم چینیم و دفتر از گفت های پریشان بشوییم »اما ترسیدیم نکندحالا لشکر جان نثاران و غلامان خانه زاد و چماق بدستان و دوستاق بانان همایونی پیدا بشوند و بخواهند ما را فتیله پیچ کنند . این بود که بشما زحمت دادیم . شرمنده !
May be a cartoon of text
4

گنجشک ها

رفته ام یک عالمه دانه خریده ام برای گنجشک ها.( یادم باشد بروم برای آهو ها سیب بخرم. آنها هم گهگاه به مهمانی ام میآیند )
صبح که میشود میآیم برای گنجشک ها دانه میریزم. خودم گوشه ای می ایستم به تماشا.
یکی یکی شان از شاخه ها پر میکشند میآیند پایین. با تردید و هراس نگاهی به اینسو و آنسوی شان می اندازند و یکی دو تا دانه بر میدارند می پرند روی شاخه ها .
از خودم می پرسم : از چه می ترسند ؟ از ما آدم ها ؟از کجا ذات ما آدم ها را می شناسند ؟ چرا به ما اعتماد نمیکنند ؟
بعد به خودم میگویم : حق دارند ! مگر غزالی نگفته بود خونخوار تر از نوع بشر جانوری نیست؟
گوشه ای می ایستم به تماشا . چه رنگ های زیبایی دارند . تا امروز به رنگ شان دقت نکرده بودم . بعضی ها عینهو فرش های ایرانی را میمانند . هزار رنگ . و رنگ ها چه هماهنگی شگفتی دارند .
میآیند دانه ای بر می چینند و می روند . دوباره بر میگردند . این یکی میرود آن یکی میآید . هیچ جنگ و دعوایی ندارند .هیچیک سهم بیشتری نمی خواهد . هیچیک آن دیگری را نمی تاراند .
میآیند. دانه ای بر می چینند و می پرند. همچنان با تردید و هراس.
بیاد شعری می افتم که هزار سال پیش جایی خوانده بودم . نمیدانم سراینده اش کیست :
تو چرا میگویی
انسان خوب است و عطوفت با اوست
به سر حوض نگر
که کبوتر های چاهی
با تردید و هراس
قطره آب تلخی به گلو میریزند
کاشکی «آدمیت »را از گنجشک ها می آموختیم.
کاشکی

روایت درد

تاریخ ما ، تاریخ بیقراری است
زورقی است بر شط خون .
اسکندر آمد و کشت و سوخت و رفت.
تازیان آمدند .کشتند ، سوختند و مادران و دختران مان را در بازارهای برده فروشان فروختند ، و ماندند.
چنگیزیان را آواز دادیم و بر نطع خون نشستیم
غزان و تیموریان آمدند و کشتند و سوختند .
سلطان محمود مان انگشت در جهان کرده بود و قرمطی می جست و هر جا می یافت بر دار میکشید
و این قرمطیان ، پدران و برادران من و تو بودند که دین اهریمنی زاغ سار اهرمن چهرگان را تاب نمیآوردند
بر ما چها که نرفته و نمیرود
گهگاه دار ها را بر می چینند و خونها را می شویند :
«دار ها بر چیده خونها شسته اند »
اما ، تا سر بلند میکنی باز دار است و زندان است و شکنجه است و گلهایی که در آرزوی بهار و بهاران پژمرده میشوند
آمدند کشتند سوختند رفتند ، اما این آخرین ،از میان ما برخاست . از قوم و قبیله ما بود . بیگانه نبود . از خودمان بود . آیا ما همگان به قیام مرگ بر نخاسته بودیم ؟.
آمدند شمشیر در ما انداختند و تا توانستند کشتند ، چون تاب خستگی نیاوردند شمشیر بدست خود ما دادند و ما نیز برادران و خواهران و مادران و پدران و حتی فرزندان مان را بر نطع خون نشاندیم و بی تاملی گردن زدیم . و هنوز میزنیم . و همچنان میزنیم .
در تورات خوانده بودیم که :
چون بنی اسراییل از خدا به گوساله روی آورد ندا آمد « هر کس شمشیر خود را بر ران خود بگذارد... و برادر خود و دوست خویش و همسایه خود را بکشد - تورات ، سفر خروج ،۳۲»
و ما که از لجن بویناکی، گوساله ای زرین ساخته و پرستیده بودیم ندا آمد که :
« یهوه خدای غیور است که انتقام گناه پدران را از پسرانشان تا پشت سوم و چهارم می‌گیرد ...- تورات . سفر خروج - ۲۰ -
و اینک پاد افره ما و فرزندان ما: مرگ و تبعید و دار و زندان و شکنجه و تحقیر.
اما ، با اینهمه مصیبت و درد ، امید همچنان در رگ جان مان جاری است و به آوای بلند میخوانیم :
درخت پیر تن من
دوباره سبز می‌شود
هر چه تبر زدی مرا
زخم نشد
جوانه شد «۱»
و همراه آن شاعر زمانه درد و تلخ آوا در میدهیم که :
پیش از شما
بسان شما
بی شمار ها
با تار عنکبوت
نوشتند روی باد
کاین دولت خجسته جاوید
زنده باد«۲»
———————-
۱- ایرج جنتی عطایی
۲- شفیعی کدکنی
طرح از : مانا نیستانی
May be an illustration

طایفه خوشبخت

یک روز « در شیراز » مرا به باغ میرزا رضا دعوت کردند. و این شخص از نوکران مشیر الملک بوده و در اندک زمان از مال فقرا صاحب تمول زیادی شده
در آنجا جمعی بودند گفتگو شد که: « کدام کار و صنعت در ایران بیشتر دخل دارد ؟ »
حاجی محمد حسن تاجر گفت : من تجارت دارم وتا چند پشت پدرانم در این کار بوده و زحمت کشیده اند . با همه اینها بقدر یک نایب الحکومه بوشهر ثروت ندارم . در ایران ، حکومت و ریاست است که گنج باد آورده است .هر قدر حکمران شقی تر و بیرحم تر است و مردم را بیشتر قتل و غارت میکند در نزد دولت محترم تر و معتبر تر است .
حاجی میرزا محمود گفت : خیر !از حکومت هم بهتر « ملایی » است .خطر حکومت را ندارد . هر چه میکند منع و مذمت ندارد . معزولی ندارد . از دخل خود به کسی نمیدهد . از همه راحت تر است و بهتر عیش میکند .صدر مجلس را میگیرد . دستش را می بوسند . او همه وقت عزیز و محترم و از هر تکلیف آزاد است . با همه ی اظهار ضعف و فقر ، بهترین اسلحه و مال را داراست . برنده ترین اسلحه یعنی تکفیر در دست اوست . مال تمام نشدنی دارد . اظهار فقر میکند و مال مردم را میگیرد .
آیا در این دنیا از این طایفه خوشبخت تر وجود دارد ؟
همه تصدیق کردند . محمد حسن گفت : این سخن ها محرمانه است . باید حرف حق را در ایران دفن کرد . ما هم باید این کلمات را دراین باغ دفن کنیم ......
شهر شیراز کوچه های تنگ و کثیف دارد و آن شهر که به وجود امثال خواجه حافظ و شیخ سعدی مشهور عالم شده ، شنیدنش از دیدنش بیشتر اهمیت دارد . باز هر چه هست در آنجا آثار کریمخان زند است از قبیل بازار وکیل ، سرای وکیل ، مسجد وکیل .
و اگر آثار او نبود شیراز هیچ نداشت ....
« از کتاب سفرنامه حاج سیاح »

۲۱ آذر ۱۴۰۱

بر ما چه گذشت

پس از استیلای تازیان بر ایران اعتراض ها و قیام های بسیاری در گوشه و کنار مملکت روی داد که با گذر زمان تشکل بیشتری یافت و دستگاه خلافت عباسی را با خطر جدی روبرو ساخت .
علت اساسی این یورش ها مناسبات ارضی ویژه ای بود که توسط فاتحان عرب بر ایرانیان تحمیل شده بود .
در این دوره قسمت اعظم اراضی ایران که متعلق به دولت ساسانی یا متعلق به زمینداران بزرگ این دوره بود به تصرف فاتحان عرب در میآید . بدنبال آن روستاییان و کشاورزان ایرانی با از دست دادن زمین ها و آزادی خود مجبور میشوند روی زمین های خودشان بیگاری کنند . خلفای اسلامی بخش بزرگی از همین اراضی را به سرداران و روسای قبایل عرب واگذار کردند و آنان تبدیل به مالکان و زمینداران بزرگ شدند .
در متون تاریخی می خوانیم که :هنوز پنجاه سال از حکومت امویان نگذشته بود که کشتزارهای عراق بدست امویان افتاد و تعداد انگشت شماری از امویان بر سراسر خاک حاصلخیز عراق و خراسان مسلط شدند و مالکیت اراضی را از میلیونها کشاورز و مالکین اصلی آنها ربودند .
بخشی از همین اراضی به تصرف خود دولت اسلامی در آمد که بعد ها بصورت اقطاع یا تیول به سرداران و عمال لشکری و ‌کشوری واگذار شد و ایرانیان مجبور شدند در همین اراضی به بیگاری پرداخته و نان بخور و نمیری دریافت کنند .
بلاذری می نویسد :
چون تازیان در آذربایجان فرود آمدند عشیره های عرب از کوفه و بصره و شام بدانجا روی آوردند . هر قوم بر هر چه توانست مسلط گردید و زمین پارسیان از آنان بستدندو پارسیان دیه های خویش به ایشان سپردند و خود کشاورزان ایشان گردیدند .
در جریان فتوحات اعراب در ایران،گروه‌هایی از تازیان به ایران مهاجرت کردند و در نقاط مختلف کشور ساکن شدند
نرشخی در باره فتح بخارا توسط اعراب به نکته ای اشاره میکند که بسیار پر اهمیت است . او می نویسد :
« هر باری اهل بخارا مسلمان شدندی و باز چون عرب باز گشتندی ردت آورندی.
قتیبه بن مسلم سه بار ایشان را مسلمان کرده بود ، باز ردت آورده کافر شده بودند .این بار چهارم قتیبه حرب کرده شهر بکرفت و از بعد رنج بسیار ، اسلام آشکارا کرد و مسلمانی اندر دل ایشان بنشاند اهل بخارا را فرمود یک نیمه از خانه های خویش به عرب دادند تا عرب با ایشان باشند و از احوال ایشان با خبر باشند تا به ضرورت مسلمان باشند »
در تاریخ بخارا می خوانیم :
« قتیبه بن مسلم مسجد جامع بنا کرد اندر حصار بخارا بسال نود و چهار .
و آن موضع بتخانه بود مر اهل بخارا را .
فرمود تا هر آدینه در آنجا جمع شدندی چنانکه هر آدینه منادی فرمودی هر که به نماز آدینه حاضر شود دو درم بدهم .
و مردمان بخارا به اول اسلام قرآن و نماز به پارسی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن .
و چون وقت رکوع شدی ، مردی بود که در پی ایشان بانگ زدی « بکنیتا نکنیت»
و چون وقت سجده خواستندی کردن ، بانگ کردی « نگونیا نگونی کنیت»
در حالیکه اعراب بهنگام یورش به ایران وعده برادری و برابری میدادند و میگفتند سید قریشی و سیاه حبشی با هم برابرند اما وقتیکه ایران را اشغال کردند از هیچ بیداد و چپاول و غارت و آدمکشی دست باز نداشتند. با گذشت زمان بار مالیات ها و عوارض گوناگون چنان فزونی یافت که مردم چاره ای جز شورش های پیاپی نیافتند که در متون تاریخی به بسیاری از این شورش ها اشاره شده است .
انواع مالیات هایی که تازیان از ایرانیان میگرفتند عبارت بودند از : خراج، جزیه، ذکات ، عشر ، و خمس.
در دوره ساسانیان بهنگام نوروز و مهرگان مالیات خاصی از مردم گرفته می‌شد . پس از شکست ایرانیان ، اعراب علاوه بر دهها نوع عوارض و مالیات نقدی، مالیات نوروز و مهرگان را نیز از مردم بینوا دریافت میکردند .
۱- خراج:
خراج مالیاتی بود که به زمین تعلق میگرفت و در حقیقت مال الاجاره یا بهره فئودالی بود . هر زمینی که مالکش در برابر لشکر اسلام مقاومت میکرد مصادره می‌شد و به مالکیت مسلمانها در میآمد .
۲- جزیه
جزیه مالیات سرانه ای بود که اهل ذمه - یعنی کسانی که بر دین خود باقی مانده بودند و اسلام آنها را اهل کتاب شمرده بود - دریافت می‌شد .
بر اساس قوانین اسلام اگر نا مسلمانی مسلمان می‌شد جزیه از او بر داشته می‌شد اما تازیان برای چپاول بیشتر مردمان این قانون را شکستند و از نو مسلمانان هم جزیه میگرفتند .
طبری ضمن شرح حوادث سال ۱۱۰ هجری میگوید :
حاکم ماوراالنهر ذمیان اهل سمرقند و ماوراالنهر را به اسلام خواند و وعده داد جزیه از آنان بردارد و آنان پذیرفتند .چون اسلام آوردند دوباره جزیه بر آنان نهاد و آن را مطالبه کرد که به جنگ وی آمدند .
برخی از گزارش های تاریخی میگوید :
عاملان حجاج بن یوسف به او نامه نوشتند که مالیات رو به کاستی گذاشته است زیرا اهل ذمه مسلمان شده اند. حجاج امر داد که از نومسلمانان همچنان جزیه بستانند و خطاب به ایرانیانی که مسلمان شده بودند گفت : شما از تبار عجم هستید و باید در دهات کار کنید و جزیه هم بپردازید .
پیش از آن عمروعاص خطاب به ایرانیان - که آنها را موالی میگفتند - گفته بود شما خزانه ما هستید .
و سلیمان بن عبدالملک اموی هم در مجلسی به مشاوران خود گفته بود : از موالی تا می توانید شیر بدوشید و اگر شیرش ته کشید خون بدوشید
۳- موالی
موالی که مفرد آن مولی است در زبان عربی چند معنا دارد که یکی از معانی آن « بنده » است و تمامی ملل غیر عرب که تحت تسلط تازیان در آمده بودند موالی خوانده میشدند . یعنی بندگان . بردگان .
دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد :
سفاح ، نخستین خلیفه عباسی وقتی در گذشت از او جز نه جبه و چهار پیراهن باقی نماند اما منصور که بجای او نشست چندان در جمع کردن مال حرص ورزید که پس از مرگ نزدیک ششصد هزار دینار از وی باز ماند و او‌در هنگام مرگ فرزند خود مهدی را گفت :
من ترا چندان مال فراز آورده ام که اگر ده سال نیز خراج بتو نرسد ارزاق سپاه و نفقات و مخارج ثغور (مرزها) را بدان کفایت توانی کرد .
۴- اهل ذمه
اهل ذمه مسلمانان اهل کتابی بودند که با پرداخت جزیه در قلمروی حکومت اسلام میزیسته و معتقدات خودشان را حفظ میکردند .
اهل ذمه در قرون نخستین اسلامی اکثریت داشتند و جزیه ای که می پرداختند یکی از منابع مهم در آمد خلفا بود .
مسلمانان در آغاز با اهل ذمه به مدارا رفتار میکردند اما با گذشت زمان و افتادن قدرت بدست امویان سختگیری در باره آنها شدت یافت .
پطرو شفسکی در بررسی علل این مدارا می نویسد :
اعراب در قرن اول هجری از تعصب نسبت به ادیان دیگربی بهره بودند . از سوی دیگر این مدارا سود سیاسی نیز داشت زیرا که در آن زمان مسیحیان اکثریت قاطع ساکنان بسیاری از سرزمین های نو گشوده توسط عرب ها را تشکیل میدادند و این خود عربان را ناگزیر میساخت با آنان به مسالمت و مدارا بر خورد کنند تا بتوانند از آنان بصورت مرتب مالیات بگیرند .همین نظر سیاسی موجب شد که خلافت اسلامی زرتشتیان را هم در زمره اهل ذمه قرار دهد در حالیکه قرآن تنها در باره یهودیان و مسیحیان و صابئین مدارا را جایز شمرده است .
سختگیری نسبت به پیروان ادیان دیگر در عهد هارون الرشید صورت آشکارتری گرفت و بدستور او همه کلیسا ها در نواحی مرزهای بیزانس را خراب کردند .
پس از شکست جنبش خرم دینان و قتل بابک ، در دوره متوکل عباسی محدودیت های حقوقی اهل ذمه شدت پیدا میکند
ابی یعقوب می نویسد :
متوکل امر کرد تا اهل ذمه فوطه های عسلی بپوشند ( فوطه : جامه ای شبیه به لنگ ) و استر ها و خر ها را با رکاب چوبی و زین های گوی دار سوار شوند و بر اسب ها و یابوها سوار نشوند و بر در خانه های خود چوب هایی قرار دهند که پیکره شیطان در آنها نقش شده باشد .
این خلیفه استخدام اهل ذمه در سازمان های دولتی را ممنوع کرد وکودکان ایشان را از تحصیل در مدارس مسلمانان باز داشت و بر میزان جزیه افزود .
بطور کلی اهل ذمه جزیه پرداز بودند . حق حمل اسلحه نداشتند .حق شهادت در محاکم شرع را نداشتند . حق سوار شدن بر اسب را نداشتند و نمی توانستند مالک زمین باشند .
اگر یک ذمی در بین راه به مسلمانی بر میخورد میبایست پیاده شده راه را برای مسلمان باز کند . خانه های اهل ذمه نباید بلند تر و مجلل تر از خانه های مسلمانان باشد . زنان شان باید کفش هایی بپا کنند که یکی سیاه و دیگری سپید باشد تا از زنان مسلمان باز شناخته شوند. حق ساختن یا تعمیر عبادتگاههای خود را نداشتند و حتی از خوردن میوه های خوشمزه محروم شده بودند . آنها مجبور بودند موی جلوی سر خود را بتراشند . در روزهای بارانی از خانه هایشان بیرون نیایند . برای مردگان خود به بانگ بلند زاری نکنند . نام های مسلمانی بر فرزندان خود نگذارند .اگر مسلمانی بر آنها وارد شود سه شبانه روز از او‌پذیرایی کنند . در کلیساها ناقوس ننوازند .در حضور مسلمانان صدای خود را بلند نکنند . مردگان خود را کنار مردگان مسلمانان دفن نکنند . و به خانه مسلمانان نگاه نکنند !
در همین دوران است که خلفا و عمال آنها - خواه ترک و خواه عرب -بجان مردم افتاده و برای انباشتن کیسه های خود از هیچ بیداد و نامردمی دریغ نمیکردند .
در جوامع الحکایات محمد عوفی داستانی آمده است که تصویر روشنی است از بیدادی که بر مردم ما میرفته است :
« در عهد معتصم ، دبیری بود بیکار .پیوسته قصه نوشتی و به در سرای معتصم شدی که : من مردی کاتب کافی جلدم ، اگر مرا امیرالمومنین شغلی فرماید خدمت پسندیده بجای آرم و خزانه را توفیر انگیزم و خود را نانی حاصل کنم .
معتصم از ابرام آن ملول شد بفرمود نواب دیوان را که او را شغلی که زیادت رونقی نداشته باشد بفرمایند .
گفتند : مسجد جامع بصره را فرش میباید چه بوقت باران صحن مسجد گل شود .
مثالی( فرمانی) نوشتند تا او برود و آن شغل را تعهد نماید.
فرمان بستد و قدم در راه نهاد .در راه سنگی ملون لطیف یافت آنرا با خود برد .
چون به در بصره رسید غلامی پیش فرستاد تا او را استقبال کردند و جمله متفکر بودند که به جهت کدام مهم آمده است.
فرمان عرض داد که مسجد را فرش میباید انداخت.
گفتند : فرمانبریم ، لیکن چندان مهم نبود که به جهت آن فرمان معتصم میبایست آورد .
دبیر آن سنگ را از آستین بیرون آورده گفت :
فرمان بر آن جمله است که تمامت فرش مسجد از این سنگ باشد .
جمله متحیر شدند و گفتند : اینچنین سنگ از کجا حاصل توان کرد ؟
و او در آن مبالغت مینمود . تا مالی خطیر بر خود گرفتند و او ایشان را اجازت داد که به هر سنگ که موجود بود فرش اندازند .
دبیر آن مال بستد و به خدمت معتصم آورد . معتصم سئوال کرد که این چه مال است ؟
دبیر گفت :این توفیر شغل فرش مسجد بصره کردن است که مرا فرموده بودند .
معتصم گفت :
مردی که از شغلی که هیچ رونق نداشت چندین مال حاصل کرد مستحق همه قسم اعمال خطیر باشد ، پس بفرمود تا او را در عداد کتاب ( دبیران ) دیوان آوردند و اسباب وی منتظرم شد .
منابع و مآخذ :
۱-تاریخ طبری- طبری
۲-تاریخ بخارا - ابوبکر نرشخی
۳-اسلام در ایران - پطروشفسکی
۴- جوامع الحکایات- محمد عوفی
۵-از مزدک تا بعد - رحیم رییس نیا
۶- دو قرن سکوت- دکتر عبدالحسین زرین کوب
۷- فتوح البلدان- احمد بن یحیی بلاذری