گاراژ خانه مان را کتابخانه و شرابخانه کرده ایم. زمستان ها گرم است و تابستانها گرم تر.
یک عالمه هم کتاب و فیلم و نوار موسیقی هنوز در جعبه ها مانده اند . ما که عمرمان وفا نمیکند بنشینیم کتاب بخوانیم. بچه ها و نوه های ما هم که در عالم دیگری سیر میکنند و با چنین مقولاتی آشنایی ندارند.
داشتم با خودم فکر میکردم اکر همین فردا پس فردا سرمان را زمین گذاشتیم و به عالم هیچ سفر کردیم و همچون قطره قطرانی در ظلمات نامتناهی گم شدیم بر سر این کتاب ها و فیلم ها و نوار ها ( که به جان کاشتمش و به جان دادمش آب) چه خواهد آمد؟ اصغر آقای بقالی هم نیست که در اوراق آنها زرد چوبه ای ،مارچوبه ای ، نقل و نباتی بپیچد!