سفرنامه مظفر الدین شاه به فرنگ را می خوانم . در این سفرنامه یک کلمه حرف حساب که بدرد تاریخ بخورد و روشنگر مناسبات آنروزگار باشد یا کلامی در باب سیاست های داخلی و خارجی دیده نمی شود .
مثلا می نویسد :
صبح بر خاستیم به عادت معمول آب خوردیم و راه رفتیم . موسیو دمرگان که دوازده سال قبل در میاندوآب شرفیاب شده بود به حضور آمد ، چند جلد کتاب از نوشته های خودش را آورد تقدیم کرد.
در صفحه دیگری از این سفرنامه با عواقب حمام رفتن اعلیحضرت همایونی در ایتالیا آشنا می شویم . نوشته است :
« دو شنبه دهم صفر از خواب بیدار شدیم . دیشب الحمدالله خوب خوابیدیم . الحمد الله احوال ما خیلی خوب است. امروز بناست دو سه کار بکنیم . اول باید حمام برویم . اما حمام بسیار بدی بود . رفتیم توی حمام لخت شدیم . یک حوضی بود . توی حوض نشستیم خود را شستیم. آمدیم بیرون از حوض آب ریختیم روی سرمان . غافل از اینکه از این اتاق آب میرود می ریزد سر مردم ! از حمام بیرون آمدیم .
وقتیکه اعلیحضرت همایونی به فرانسه تشریف فرما شده بودند آنجا هم شاهکارهایی آفرید که شرح و تفصیل آنرا مهماندار ایشان بنام « پائولی» در کتابی تحت عنوان « اعلیحضرت ها » نقل کرده است .
او می نویسد : « واقعه ای که شاید بیش از همه موجب تفریح خاطر ما شد پیشامدی بود که در موقع تماشای تجارب مربوط به فلز رادیوم رخ داد .
روزی من در حین صحبت از کشف بزرگی که بدست موسیو کوری( شوهر خانم مادام کوری کاشف رادیوم و پلونیوم و برنده دو جایزه نوبل در رشته فیزیک و شیمی ) صورت گرفته سخنی بمیان آورده و گفتم : این اکتشاف ممکن است اساس بسیاری از علوم را زیر و رو کند .
شاه فوق العاده به این صحبت من علاقه نشان داد و مایل شد این فلز قیمتی اسرار آمیز را ببیند .
به موسیو کوری خبر دادیم . با اینکه بسیار گرفتار بود حاضر شد روزی به میهمانخانه الیزه بیاید .
چون برای نشان دادن خواص مخصوص رادیوم لازم بود عملیات در فضای تاریکی صورت بگیرد من با هزار زحمت شاه را راضی کردم به زیر زمین تاریک مهمانخانه که برای این کار آماده شده بود بیاید .
شاه و همراهان او قبل از شروع عملیات به این اتاق زیر زمینی آمدند . موسیو کوری در را بست و برق را خاموش کرد و قطعه رادیوم را که همراه داشت روی میز گذاشت.
ناگهان فریاد وحشتی شبیه به نعره گاو یا کسی که میخواهند سر او را ببرند بلند شد و پشت سر آن فریاد هایی شبیه ناله اتاق را پر کرد . همگی ما وحشت کردیم . دویدیم چراغ ها را روشن کردیم .دیدیم شاه در میان ایرانیانی که همگی زانو به زمین زده بودند دست هایش را محکم به گردن صدر اعظم انداخته در حالیکه چشمانش از ترس دارد از کاسه بیرون میآید ناله میکند و میگوید مرا از اینجا بیرون ببرید !
همینکه تاریکی به روشنایی تبدیل شد حالت وحشت شاه تخفیف پیدا کرد و چون دانست با این حرکت خود موسیو کوری را ناراحت کرده است خواست به او « نشان » بدهد اما موسیو کوری که از نشان و حمایل واینجور چیزها بیزار بود آنرا نپذیرفت »
شگفت انگیز اینجاست که از درون چنین ظلماتی انقلاب مشروطه بوجود میآید و مردان بزرگی ظهور میکنند و با تصویب یکی از مترقی ترین قوانین اساسی دنیا و ایجاد مجلس شورای ملی و انجمن های ایالتی و ولایتی و دادگستری مدرن و آموزش و پرورش نوین میکوشند ایران را از ورطه نیستی و تباهی بیرون بکشانند اما حیف که دوران چنان دولتمردانی در واقع دولت مستعجل بود و اینک:
بر جای رطل وجام می گوران نهادستند پی
بر جای چنگ و نای نی آواز زاغ است و زغن .
و چه دریغ.