احمد کسروی درمورد رضا شاه در کتاب“سرنوشت ایران چه خواهد بود؟" چنین می نویسد:
در محاكمه مختاري كه حزب توده در آن دخالت داشت، پرونده شهرباني شيخ خزعل بدست افتاده دانسته گرديد كه در سال ١٩١٤ كه جنگ با آلمان و عثماني آغاز شده بود، انگليسها با خزعل پيماني بسته بوده اند كه بر طبق آن خزعل در تحت حمايت انگليس باشد و با دستور آن ها رفتار كند و انگليسها نيز حكومت خوزستان را در خانواده شيخ، ارثي و دائمي شناسند.
با اينحال رضاشاه لشكر بر سر خزعل فرستاده ترتيب او را بهم زد و دولت را در خوزستان داراي اقتدار گردانيد. در آن قضيه سيد حسن مدرس مخالف رضاشاه بود كه چه در مجلس و چه در بيرون، كارشكني هاي بسيار كرده آشكار بخزعل حمايت نشان ميداد.
با اينحال شما رضاشاه را آلت سياست انگليسها مي شماريد و مدرس را يكي از قهرمانان ملت بحساب مي آوريد. اينست نمونه اي از وارونه بودن حقايق در اين كشور.
اگر رضاشاه افزار دست انگليسها بوده پس چرا براي ايران آرتش تهيه كرد؟ .. چرا ايلات را بتحت اقتدار دولت درآورد؟ چرا زنها را از چادر و چاقچور بيرون كشيد؟ چرا از قمه زني و زنجيرزني و ديگر رسواييها جلو گرفت؟
شما از يكسو مي گوييدانگليسها طرفدار ارتجاعند و از يكسو رضاشاه را كه كارهايش بضد ارتجاع بوده آلت دست انگليسها مي خوانيد. من نميدانم اين دو سخن با هم چگونه سازگار است؟
مي دانم خواهند گفت : از رضاشاه دفاع مي كند . ولي چنين نيست . رضاشاه اگر دفاع لازم داشته پسرش شاه ايرانست. ايشان بهتر مي توانند دفاع از پدرشان كنند.
من از حقيقت دفاع مي كنم، از تاريخ ايران دفاع مي كنم . در اين چند سال تاريخ هم لگدمال شد و راهش گم گرديد. من عادت نكرده ام سخني را برخلاف حقيقت بشنوم و بدفاع قادر باشم و خودداري نشان دهم.
من از رضاشاه جز زيان و گزند نديدم . از اين شاه جانشينش هم كمترين نيكي نديده ام و اگر بگويم بدي هم ديده ام دور نرفته ام. اين دليل حقيقت پرستي منست كه از كسانيكه بدي ديده ام هواداري نشان مي دهم و از گفتن حقايق باز نمي ايستم.
نقل از کتاب : "سرنوشت ایران چه خواهد بود؟ صفحه ۲۰"