دنبال کننده ها

۱۱ مرداد ۱۴۰۰

امت قاب به دست

روزی ملت سلحشور بودیم
روزی خلق مبارز بودیم
روزی امت اسلام بودیم
روزی امت خدا جوی بودیم
روزی امت شهید پرور بودیم
روزی امت همیشه در صحنه بودیم
و امروز شده ایم ملت قاب بدست
میدانید ملت قاب به دست یعنی چه؟
یعنی ملتی که باید پدران و مادران و برادران و خواهران و فرزندان ما قاب عکسی از عزیزان اعدامی و شهید خود بدست بگیرند و در خیابان‌ها فریاد بر آورند:
ما نان میخواهیم !
ما آب می خواهیم !
ما آزادی می خواهیم
ما زندان نمی خواهیم .
گور عزیزان مان کجاست؟
آیا فاجعه ای ازاین هولناک تر در تاریخ ایران سراغ دارید ؟
چه سرنوشتی در انتظار میهن ماست؟

طعم زندگی

آمده ایم کنار دریاچه تاهو . گرمای شهرمان به نود و هشت درجه فارنهایت رسیده بود . اینجا گرمای هوا ۷۵ درجه است . باد خنکی هم میوزد .
آب دریاچه سرد است اما زلال . مردمان اینجا و آنجا بیتوته کرده اند و از جام زندگی می نوشند.
میخواستم تن به آب بدهم اما سرد است .
نشسته ام به تماشای آدمیان و نوشیدن آبجویی که طعم‌زندگی میدهد .
جای تان خالی

بیچاره ناصر الدین شاه

قبله عالم بود . ظل الله بود . سلطان صاحبقران بود . شاهنشاه اسلام پناه هم بود !
نوشته اند هشتاد و پنج تا زن صیغه ای و عقدی داشت. چهل و دو تا شازده هم پس انداخته بود . حالا چطور از پس هشتاد و پنج تا زن صیغه ای و عقدی بر میآمد الله اعلم ! آنوقت ها که ویاگرا و میاگرا هم نبود . بود ؟
دو سه بار به فرنگستان رفته بود . آنطوری که خودش در خاطراتش نوشته در یکی از سفرهایش به اروپا میخواسته است شاهزاده خانم مونته نگرو را تور بزند !یعنی این آقای سلطان السلاطین با داشتن هشتاد و پنج تا زن عقدی و صیغه ای هنوز چشمش دنبال شازده ها و پرنسس ها بود . از خواهر زنش هم نمیگذشت .میخواست خواهر زنش را هم به همسری بگیرد ! که گرفت. ایضا ملیجک را هم دوست میداشت ! گربه ناز پرورده ای هم بنام ببری خان داشت که صدر اعظم و درباریان و اذناب شان باید به او تعظیم می‌کردند !
این قبله عالم که روز دوازدهم اردیبهشت ۱۲۷۵ شمسی ، یعنی ده سال پیش از انقلاب مشروطیت ، به ضرب گلوله میرزا رضا کرمانی از پا در آمد چهارمین شاه از خاندان قاجار است که پنجاه سال سلطنت کرد .
امیر کبیر را کشت . علیمحمد باب را کشت . هزاران تن دیگر را بجرم بابیگری شمع آجین کرد و به دیار عدم فرستاد. اگر سلطان محمود غزنوی انگشت در جهان کرده بود و قرمطی می جست و بر دار میکشید، این پادشاه اسلام پناه نیز از کشتن و دریدن بیگناهان لحظه ای درنگ نمیکرد
با همه اینها ، این آقای ظل الله، نقاش بود . عکاس بود . شاعر هم بود . نخستین پادشاه ایران بود که سفرنامه و دفتر خاطرات نوشت . وقتی از سفر اروپا برگشت از دیدن دستاوردهای صنعتی آن سامان چنان به شوق آمد که میخواست ایران چهار نعل بسوی مدنیت و آبادانی بتازد .
سنگ بنای دارالفنون را گذاشت . اولین چاپخانه را وارد ایران کرد . دانشجو به اروپا فرستاد . استادانی از فرنگستان آورد تا بقول آنروزی ها « علوم مستظرف و فنون مستحدث ‌و صنایع مستغرب » را به فرزندان ایران بیاموزند .
لغو امتیاز رویتر ،تاسیس دارالشورای دولتی ، تشکیل عدلیه اعظم بمنظور کوتاه کردن دست ملایان از دستگاه قضا . تاسیس اولین موزه ملی ، چاپ اسکناس . ایجاد کارخانه های باروت کوبی و بلور سازی و ابریشم تابی و چینی سازی و نساجی و کبریت سازی و تفنگ سازی و قند سازی کهریزک و راه آهن و چراغ گاز و ضرابخانه و پست و تلگراف از جمله اقدامات اوست . اصلاح سیستم قضایی و امور نظامی و ایجاد روزنامه وقایع اتفاقیه و توجه به هنر و فرهنگ هم از جمله مسائلی است که نمیتوان بسادگی از کنار شان گذشت . زمانی که دانشجویان دار الفنون برای نخستین بار نقشه تهران را کشیدند و به ناصر الدین شاه عرضه کردند چنان خوشحال شد که سه هزار تومان به دانشجویان جایزه داد .
با همه این ها ، تاریخ از او به نیکنامی یاد نمیکند .
ناصر الدین شاه پادشاهی بود که قرمساق را قرمصاق می نوشت و با همه زور و زر و قلدری و ید و بیضایش ، از ملایان می ترسید . و همین ملایان بودند که سرانجام او را به کشتن دادند .

واکسن

آقای رییس جمهور امریکا دستور داده است به کسانی که واکسن کرونا بزنند صد دلار دستخوش داده شود !
با این وجود هنوز در همین ینگه دنیا میلیونها نفر هستند که از زدن واکسن خودداری میکنند
فرماندار کل کالیفرنیا دیروز خطاب به کسانی که در برابر واکسیناسیون مقاومت میکنند و بهانه های عجیب و غریب می تراشند گفت : همانگونه که هیچکس حق ندارد در حالت مستی پشت فرمان اتومبیل بنشیند و جان انسان های دیگری را به خطر بیندازد هیچکس هم حق ندارد با خود داری از واکسیناسیون و گسترش این ویروس باعث مرگ دیگران بشود

۷ مرداد ۱۴۰۰


رضا شاه و جفایی که بر او رفته است
در گفتگو با تلویزیون جهانی پارس
Sattar Deldar 07 28 2021

دزد ها کجا میروند

در کتاب تعلیمات دینی خوانده بودیم دزدها میروند جهنم .
آقای سلیمی معلم دینی مان چنان تصویر روشنی از جهنم ارائه میداد که انگاری خودش سالهای سال نگهبان جهنم بوده است .
آقای سلیمی میگفت : جهنم هفت طبقه دارد! طبقات جهنم را هم یک به یک می شناخت .از هاویه و سعیر بگیر تا جحیم و سقر و دوزخ و برزخ و اسفل السافلین
میگفت : جهنم اژدهای هفت سر دارد . درخت زقوم دارد . آبهای آتشین دارد . غذا ها و نوشابه های مرگبار دارد . باد کشنده سوزانی دارد که پوست آدمی را می ترکاند !روز صد هزار سال دارد . کوره های آدمسوزی دارد . سایه اش حتی سوزان و کشنده است
یک روز که آقای سلیمی از پل صراط و گرزهای آتشین و شکنجه گرانی با کلاه های بوقی منگوله دار برای مان حرف زده بود چنان ترسیدم که مداد پاک کنی را که دو هفته پیش از همکلاسی ام کش رفته بودم یواشکی انداختم زیر پایش تا جهنم نروم .
حالا لابد آقای سلیمی زیر هفتاد من خاک خوابیده است . بما میگفت دزد ها و دروغگوها جهنمی هستند . خودش نمیدانم جهنمی شده است یا حالا در بهشت کنار امام زین العابدین بیمار نشسته است و شرابا طهورا می نوشد .
آقای سلیمی میگفت : دزد ها و دروغگو ها جهنم میروند ! اما حالا دزد ها و دروغگوها به کانادا و سانفرانسیسکو و پاریس و لندن میروند
نکند جهنم همین جاها باشد ؟ این چه جور جهنمی است که درخت زقوم و روز صد هزار سال ندارد ؟
این آقای سلیمی هیچ از جغرافیا نمیدانست ها !!!

۶ مرداد ۱۴۰۰

ایران . زین . بازی

چه سالی بود ؟ پنجاه سال پیش بود ؟ شصت سال پیش بود ؟ هزار سال پیش بود ؟ خانم معلم مان سر بچه ها داد میکشید . توی کتاب مان نوشته بود : ایران . زین . بازی
خانم معلم مان سر بچه ها داد میکشید . میخواست " ر " و " ز" را بما یاد بدهد . یاد نمیگرفتیم . داد میکشید . آنقدر داد کشید که حمید و مجید و یارعلی و مرتضی دیگر مدرسه نیامدند . رفتند توی غبار گم شدند . اسکندر و جلال هم بعد تر ها رفتند .
توی کتاب مان نوشته بود : ایران . زین . بازی
ایران را از کف دادم .
زین را بر پشت هیچ اسبی نتوانستم بگذارم .
بازی را هم باختم . بد جوری هم باختم .
نگاهم میکند . توی چشمانم نگاه میکند . هیچ نمیگوید . چقدر شبیه خانم معلم ماست . مرا می ترساند . میرماند . . چرا میخواهد مرا بترساند ؟ من که کار بدی نکرده ام ! گفت : سلام . من هم گفتم : سلام . همین .
کی بود ؟ پنجاه سال پیش بود ؟ شصت سال پیش بود ؟ هزار سال پیش بود ؟ همشاگردی ام داشت زیر لب برای خودش آواز میخواند . اسمش در خاطرم نیست . اسم هیچکس در یادم نمیماند . آها ! بگمانم اسمش مصطفی بود
همشاگردی دیگرم گفت : خانوم . خانوم ! اجازه ؟ این مصطفی داره آواز میخونه !
خانم معلم گفت : دهاتی ها تو مستراح هم آواز میخوانند .
مصطفی از فردا دیگر مدرسه نیامد . آوازش نیمه تمام ماند
کی بود ؟ شصت سال پیش بود ؟ هزار سال پیش بود ؟ مصطفی کجاست ؟ آواز نیمه تمامش را تمام کرد ؟
میگویم : مگر نمیدانی من آدم شیشه ای هستم ؟ با یک " ها " میشکنم و پخش و پلا میشوم ؟ نترسانم . مرنجانم . مرانم ....
نگاهم میکند . فقط نگاهم میکند . هیچ نمیگوید . با آن چشمان شیشه ای

پدرم

پدرم هر روز هفت هشت کیلو متر توی گل و لای پیاده میرفت تا به مدرسه برود . نفر پنجم کنکور سراسری ایران شد . در دانشکده پزشکی دانشگاه اصفهان به ادامه تحصیل پرداخت . ملاها آمدند او را گرفتند اعدام کردند »
(بهاره دختر عباسعلی منشی رودسری)
عباس فرزند چهارم یک خانواده پر جمعیت در روستای بی بالان از توابع کلاچای گیلان بود که در کشتار تابستان شصت و هفت بدست دژخیمان اسلامی اعدام شد
حاکمان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند
باز چون بر سر عمل آیند
همه چون شمر و چون یزید شوند
« شیخ نجم الدین کبری»
حالا همین فردا پس فرداست که آقای عظما با چشم گریان و لبی عطشان بیاید جلوی دوربین تلویزیون و گریه ای سر بدهد و خطاب به ملت بگوید : ای ملت شریف ایران ! صدای انقلاب شما را شنیده ام و قول میدهم از این پس « گه» زیادی میل نفرمایم
مبادا گول ناله ها و ندبه های این «خنزیر الاسلام » را بخورید و از پای بنشینید .
محض احتیاط قصه موش و گربه مولانا عبید زاکانی را هم مطالعه بفرمایید
گوهر (گنجینه های مکتوب) :: عبید زاکانی : عبید زاکانی : موش و گربه
GOWHAR.IDEALITY.IR
گوهر (گنجینه های مکتوب) :: عبید زاکانی : عبید زاکانی : موش و گربه
عبید زاکانی : عبید زاکانی : موش و گربه

آقا ! ما از روزی که این خانم الهه هیکس (همان الهه شریفی پور اسبق) را دیده ایم و آن دشنام های چارواداری ایشان را شنیده و حظ کرده ایم! دیگر جرات نداریم از حقوق بشر و حقوق اقلیت ها و حقوق زنان و حتی حقوق خنازیر و مورچگان و ماکیان و حماران و استران و اشتران سخنی بگوییم
اگر این سلیمه خاتون مدافع حقوق بشر است پس صد رحمت به آن معجزه هزاره سوم و آن رهبر معظم و آن مفاعیل خمسه !
حالاست که می فهمیم چرا زنده یاد عباس امیر انتظام با آنهمه بار درد و رنج و شکنجه و تحقیری که بر دوش داشت حاضر نشد با این فاطمه اره نماینده سازمان حقوق بشر! در تهران ملاقات کند و او را وابسته به دستگاه اطلاعاتی رژیم نکبت اسلامی میدانست
(پیشنهاد میکنم ما ایرانی ها خواهان اخراج این زینب زیادی از سازمان حقوق بشر Human Rights بشویم )
تیتر‌اول؛ مناظره الهه هیکس و مهدوی آزاد. آیا معترضان خوزستانی مسلح و وابسته به مجاهدین بودند؟